کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماشرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماشرا
/māšarā/
معنی
ورم و آماس دموی در پوست بدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ورم، آماس (دموی)
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماشرا
واژگان مترادف و متضاد
ورم، آماس (دموی)
-
ماشرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی] (طب قدیم) māšarā ورم و آماس دموی در پوست بدن.
-
ماشرا
لغتنامه دهخدا
ماشرا. [ ش َ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که ماده ٔ آن از خون باشد. (برهان )(آنندراج ). اکنون در پارسی مستعمل است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی . (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراو...
-
ماشرا
دیکشنری فارسی به عربی
قرحة
-
واژههای مشابه
-
ماشرا،کوفت و ماشرا
لهجه و گویش تهرانی
نوعی خوره، نوعی بثورات روی پوست،سفلیس
-
کوفت و ماشرا
فرهنگ گنجواژه
سفلیس
-
کوفت و ماشرا
فرهنگ گنجواژه
سفلیس.
-
جستوجو در متن
-
cankers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قوطی ها، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن
-
canker
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکنجه، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن
-
قرحة
دیکشنری عربی به فارسی
ماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
-
صداع
لغتنامه دهخدا
صداع . [ ص ُ ] (ع اِ) دردسر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات ). الم فی اعضاء الرأس . (بحر الجواهر) : چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرف را وداعی . خاقانی .باول نشاط شراب آن نیرزدکه آخ...
-
فواق
لغتنامه دهخدا
فواق . [ ف ُ ] (ع اِ) هکه ، و آن بادی است که از معده برآید. (منتهی الارب ). عبارتست از جنبش فم معده برای چیزی که آن را آزار رساند، و این جنبش مرکب باشد از تشنجی و انقباضی برای گریز از شی ٔ موذی ، و بدان جهت فواق نامیده است که ته معده بسوی فم معده بال...
-
خناق
لغتنامه دهخدا
خناق . [ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب ). منه : اخذه بخناقه ؛ گرفت او را بحلق وی . و کذا: اخذ بخناقه . || بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض می...