کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماش
/māš/
معنی
دانهای گرد بهرنگ سبز که از حبوبات و خوارکی است؛ بنوسیاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
NIC
ماش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← مرکز اطلاعات شبکه
-
ماش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] (زیستشناسی) māš دانهای گرد بهرنگ سبز که از حبوبات و خوارکی است؛ بنوسیاه.
-
ماش
فرهنگ فارسی معین
[ سنس . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة پروانه - واران که دارای برخی گونه های پایاست . انواع بسیار از این گیاه وجود دارد و غالباً همراه یکی از غلات (گندم ، جو) کاشته می شود. برگ ها و ساقه اش علوفة خوبی جهت دام ها هستند و دانه هایش در اغذیه مصرف می شود.
-
ماش
لغتنامه دهخدا
ماش . (اِ) غله ٔ سبزرنگ و مدور طولانی و کوچک .(ناظم الاطباء). دانه ای است خرد و مدور که آن را در باها و پلاو پخته خورند. معرب آن مَج ّ است . اَقطِن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دانه ای است و آن معرب یا مولد است . (المعرب جوالیقی ، ص 317). مج دانه ا...
-
ماش
لغتنامه دهخدا
ماش . (اِخ ) یکی از بنی آرام است که ماشک نیز خوانده شده است و گمان چنان است که وی در کوه ماسیوس که همان قراجابغلر و در نزدیکی شمال الجزیره واقع است سکونت می داشته . (قاموس کتاب مقدس ).
-
ماش
لغتنامه دهخدا
ماش . (معرب ، اِ) دانه ای است معروف ... (منتهی الارب ). غله ای است که در هند اسبان را می خورانند و آدمیان نیز خورند و برگ او را آفتاب پرست گویند. (آنندراج ). یک نوع غله که به فارسی نیز ماش گویند. (ناظم الاطباء). دانه ایست مانند کِرسِنَّه ... که پزند ...
-
ماش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâš طاری: mâš طامه ای: mâš طرقی: mâš کشه ای: mâš نطنزی: mâš
-
ماش
لهجه و گویش بختیاری
mâš ماش.
-
واژههای مشابه
-
مأش
لغتنامه دهخدا
مأش . [ م َءْش ْ ](ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ): مأشه عنه بکذا مأشاً؛ دور کرد او را از آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رندیدن باران زمین را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شله ماش
لغتنامه دهخدا
شله ماش . [ ش ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کته ای از ماش و برنج . آش از ماش . (یادداشت مؤلف ).
-
ماش با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] māšbā آش ماش.
-
ماش پلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] māšpolo[w] خوراکی که از ماش و برنج تهیه میشود؛ دمپخت ماش.
-
قاش ماش
لغتنامه دهخدا
قاش ماش . (ع اِ) رخت خانه . و این از اسماء اصوات است . (منتهی الارب ). ظروف و ادوات . (آنندراج ).
-
لاش ماش
لغتنامه دهخدا
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دُبیدح ، فقال له جبله خواسته ٔ ایزد بخوردی به لاش ماش ؛ ای اکلت مال اﷲ بالباطل . (مجمع الامثا...