کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماسیدن
/māsidan/
معنی
۱. سفت شدن؛ منجمد شدن.
۲. بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بستن، منجمدشدن
۲. خشک شدن
۳. لخته شدن
۴. نفعداشتن، بهره بردن، عاید شدن
۵. مثمر واقعشدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن
۶. قد دادن، رسیدن
۷. ناگفته ماندن، ادا نشدن
۸. انجام نشدن، ناتمام ماندن
۹. بیحرکتماندن
۱۰. رس
دیکشنری
clot, coagulate, congeal, congealment, harden, ice, set, solidification, solidify
-
جستوجوی دقیق
-
ماسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بستن، منجمدشدن ۲. خشک شدن ۳. لخته شدن ۴. نفعداشتن، بهره بردن، عاید شدن ۵. مثمر واقعشدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن ۶. قد دادن، رسیدن ۷. ناگفته ماندن، ادا نشدن ۸. انجام نشدن، ناتمام ماندن ۹. بیحرکتماندن ۱۰. رس
-
ماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) māsidan ۱. سفت شدن؛ منجمد شدن.۲. بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی.
-
ماسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - منجمد شدن ، سفت شدن . 2 - صورت گرفتن ، تحقق یافتن . 3 - (عا.) فایده داشتن .
-
ماسیدن
لغتنامه دهخدا
ماسیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی شیر را ماست کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). با ارمنی مچنیم بلوچی مسته و طبری دماستن (چسبیدن ) مقایسه شود . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || به معنی بستن و منجمد شدن هر چیز باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا...
-
ماسیدن
دیکشنری فارسی به عربی
تخثر , صلب
-
ماسیدن
لهجه و گویش بختیاری
mâsidan ماسیدن، بستن، سفت شدن.
-
واژههای مشابه
-
ماسیدن،ماستیدن،ماساندن
لهجه و گویش تهرانی
بستن و لخته شدن، منجمد شدن/ عاید شدن . چیزی میماسه ؟
-
جستوجو در متن
-
jelling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
jelling، بستن، دلمه شدن، ماسیدن
-
ماسنده
لغتنامه دهخدا
ماسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از ماسیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسیدن شود.
-
jell
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جولای، لرزانک، بستن، دلمه شدن، ماسیدن
-
jells
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژله، لرزانک، بستن، دلمه شدن، ماسیدن
-
coagulated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انعقاد، لخته شدن، بستن، دلمه کردن، ماسیدن، سفت شدن
-
coagulate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انعقاد، لخته شدن، بستن، دلمه کردن، ماسیدن، سفت شدن