کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماسهکندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
raised sand
ماسهکندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] برجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
-
واژههای مشابه
-
کندگی
لغتنامه دهخدا
کندگی . [ ک َ دَ / دِ ] (حامص ) حک و قلم زنی . || تراشیدگی . || کافتگی . (ناظم الاطباء).
-
sand
ماسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] قطعات آواری کوچکتر از شن و بزرگتر از سیلت (slit) به قطر 1/16 تا 2 میلیمتر
-
ماسه
واژگان مترادف و متضاد
رمل، سنگریزه، شن ≠ ریگ
-
ماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māse شن نرم که درشتی دانههایش از چند میلیمتر بیشتر نباشد.
-
ماسه
لغتنامه دهخدا
ماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات س...
-
ماسة
لغتنامه دهخدا
ماسة. [ ماس ْ س َ ] (ع ص ) حاجة ماسة؛ یعنی حاجت سخت . (منتهی الارب ). حاجت سخت و مهم . (ناظم الاطباء). حاجت مهم . (از اقرب الموارد). || بینهم رحم ماسة؛ یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ماسه
دیکشنری فارسی به عربی
ثقل , حصوة , رمل
-
ماسه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâsa طاری: mâssa طامه ای: mâsa طرقی: mâssa کشه ای: mâssa نطنزی: mâsa
-
debarking 1
پوستکندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] کنده شدن پوست درخت در نتیجۀ قطع یا بیرونکشی درخت یا بهوسیلۀ حیوانات و حشرات
-
volcanic sand
ماسۀ آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نهشتهای سختنشده از ذراتی آتشفشانی به اندازۀ ماسه
-
sanding 2
ماسهپاشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] پاشیدن ماسه ازطریق فشار هوا در حین حرکت که روشی است برای افزایش چسبندگی بین چرخ درحالحرکت و ریل
-
burn in 2
ماسهجوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] لایۀ نازک ذوبشده و چسبیدۀ ماسه به قطعۀ ریختگی که ظاهری براق و آبلهگون دارد
-
refractory sand
ماسۀ دیرگداز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] ماسهای مقاوم در برابر حرارت بالا که در ساخت مواد دیرگداز به کار میرود متـ . ماسۀ نسوز