کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماسهپاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
sanding 2
ماسهپاشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] پاشیدن ماسه ازطریق فشار هوا در حین حرکت که روشی است برای افزایش چسبندگی بین چرخ درحالحرکت و ریل
-
واژههای مشابه
-
sand
ماسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] قطعات آواری کوچکتر از شن و بزرگتر از سیلت (slit) به قطر 1/16 تا 2 میلیمتر
-
ماسه
واژگان مترادف و متضاد
رمل، سنگریزه، شن ≠ ریگ
-
ماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māse شن نرم که درشتی دانههایش از چند میلیمتر بیشتر نباشد.
-
ماسه
لغتنامه دهخدا
ماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات س...
-
ماسة
لغتنامه دهخدا
ماسة. [ ماس ْ س َ ] (ع ص ) حاجة ماسة؛ یعنی حاجت سخت . (منتهی الارب ). حاجت سخت و مهم . (ناظم الاطباء). حاجت مهم . (از اقرب الموارد). || بینهم رحم ماسة؛ یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ماسه
دیکشنری فارسی به عربی
ثقل , حصوة , رمل
-
ماسه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâsa طاری: mâssa طامه ای: mâsa طرقی: mâssa کشه ای: mâssa نطنزی: mâsa
-
نمک پاشی
لغتنامه دهخدا
نمک پاشی .[ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک بر چیزی افشاندن . عمل نمک پاش . || در تداول ، بی مزگی کردن . لوس شدن . سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن . لطیفه ای دور از ادب گفتن .
-
آب پاشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābpāši شغل و عمل آبپاش؛ پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر.
-
ساچمهپاشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی مواد و متالورژی] ← ساچمهزنی
-
زِبرهپاشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] ← زِبرهپاشی
-
آب پاشی
لغتنامه دهخدا
آب پاشی . (حامص مرکب ) عمل آب پاشیدن بر گل و جز آن .
-
تبسم پاشی
لغتنامه دهخدا
تبسم پاشی . [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (حامص مرکب ) تبسم افشانی . خندان بودن . شکفته بودن : ز گرد وحشت ما تیره بختان فیض میجوشدتبسم پاشی صبح است ، چین دامن شبها. میرزا بیدل (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.