کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماسهفشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
sand volcano
ماسهفشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] انباشتهای از ماسه، مشابه یک آتشفشان کوچک یا تل آتشفشانی کوچک که بهوسیلۀ خروج ماسۀ مرطوب به سطح رسوبات ایجاد میشود
-
واژههای مشابه
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ ] (اِ) به معنی چشان است و گرز را گویند. (انجمن آرا از فرهنگ جهانگیری ). لغتی است بی شاهد در یک نسخه به معنی گذر و در دو نسخه ٔ دیگر به معنی گرز است و اﷲ اعلم . (از برهان ). مؤلف انجمن آرا پشان و فشان را به معنی گرز و گذر هر دواشتباه دان...
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیفشاند : سوی شاه شد، داغ بردل ، کشان شتابنده چون برق آتش فشان . نظامی .که از روم و رومی نمان...
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است بخش خفر شهرستان جهرم ، دارای 325 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ قره آغاج و محصول عمده اش غله ، برنج ، بادام ، خرما و مرکبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
sand
ماسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] قطعات آواری کوچکتر از شن و بزرگتر از سیلت (slit) به قطر 1/16 تا 2 میلیمتر
-
ماسه
واژگان مترادف و متضاد
رمل، سنگریزه، شن ≠ ریگ
-
ماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māse شن نرم که درشتی دانههایش از چند میلیمتر بیشتر نباشد.
-
ماسه
لغتنامه دهخدا
ماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات س...
-
ماسة
لغتنامه دهخدا
ماسة. [ ماس ْ س َ ] (ع ص ) حاجة ماسة؛ یعنی حاجت سخت . (منتهی الارب ). حاجت سخت و مهم . (ناظم الاطباء). حاجت مهم . (از اقرب الموارد). || بینهم رحم ماسة؛ یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ماسه
دیکشنری فارسی به عربی
ثقل , حصوة , رمل
-
ماسه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâsa طاری: mâssa طامه ای: mâsa طرقی: mâssa کشه ای: mâssa نطنزی: mâsa
-
گنج فشان
لغتنامه دهخدا
گنج فشان . [ گ َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آن که گنج و پول و زر وسیم بپراکند و ببخشد. جوانمرد. بخشنده : خسرو تاجبخش تخت نشان بر سر تاج وتخت گنج فشان .نظامی .
-
mud volcano, hervidero, macaluba
گِلفشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] انباشتهای معمولاً مخروطی از گِل و سنگ که همراه با گاز از زمین خارج میشود
-
نمک فشان
لغتنامه دهخدا
نمک فشان . [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نمک افشان . نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند : هرجا که به دست عشق جانی است این قصه بر او نمک فشانی است . نظامی . || کنایه از اشک بار و اشک ریز : بر بی نمکی خوان گیتی این چشم نمک فشان مرا بس . خاقانی .هر خار ...