کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماست با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماست با
/māstbā/
معنی
آشی که در پختن آن ماست به کار میبرند؛ آش ماست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماست با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ماستوا، ماستاوه، ماستینه› [قدیمی] māstbā آشی که در پختن آن ماست به کار میبرند؛ آش ماست.
-
ماست با
لغتنامه دهخدا
ماست با. (اِ مرکب ) آش ماست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آشی که در آن ماست کنند. آش ماست . (فرهنگ فارسی معین ) : وصف برنج زرد و خط سبز ماست بابر نرگسی چو لاله ٔ احمر نوشته اند.بسحاق اطعمه .
-
واژههای مشابه
-
گوره ماست
لغتنامه دهخدا
گوره ماست . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) همان گورماست است که در بالا گذشت . (از آنندراج ). رجوع به گورماست شود.
-
yoghurt starter
مایۀ ماست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی کشت میکربی که به شیر اضافه میکنند تا در طی فرایند تخمیر خاصیت اسیدی لازم برای تولید ماست فراهم شود
-
ماست بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māstband کسی که ماست مایه بزند؛ کسی که ماست درست میکند.
-
ماست مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) māstmāli ۱. [مجاز] سرسری انجام دادن کاری.۲. [مجاز] پوشاندن عیبونقص امری؛ لاپوشانی کردن.
-
میش ماست
لغتنامه دهخدا
میش ماست . (اِ مرکب ) ماستی که از شیر میش ساخته شود. دوغ فروشان در هنگام عرضه کردن متاع خویش فریاد می زنند: دوغ عرب میش ماسته . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
ماست زدن
لغتنامه دهخدا
ماست زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ماست بستن . شیر را گرم کرده در تغار یا کاسه ریختن و مایه زدن تا ماست شود. اِرابَة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست بندی شود.
-
ماست کوه
لغتنامه دهخدا
ماست کوه . [ ] (اِخ ) بر غربی نخچوان بر چهارده فرسنگی شهر است و کوهی سخت بلند است و از سی چهل فرسنگ دیدار دهد و قله اش هرگز از برف خالی نبود و اکثر اوقات در برف مخفی باشد، دورش سی فرسنگ بود. (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 200).
-
ماست مایه
لغتنامه دهخدا
ماست مایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معروف که آن را مایه ٔشیر نیز خوانند. (آنندراج ). مایه ای که بدان شیر را ستبر نموده و چغرات سازند. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ماست . ماستی مانده و به نسبت ترش شده که بمقدار کمی در ظرفی شیرگرم شده ریزند تا آن شیر بسته و...
-
ماست بند
لغتنامه دهخدا
ماست بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که ماست می سازد و شیر را ماست می کند. (ناظم الاطباء). کسی که مایه ٔ ماست را به شیر زندتا ماست ببندد. آنکه ماست کند از شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک صباحی بوقت ، شاگرد ماست بندی از در مدرسه ٔ بابا می گذشته و ظر...
-
ماست بندی
لغتنامه دهخدا
ماست بندی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بالا است که در شهرستان اردستان واقع است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ماست بندی
لغتنامه دهخدا
ماست بندی . [ب َ ] (حامص مرکب ) ماست تهیه کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || شغل و پیشه ٔ تهیه و ساختن ماست . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). عمل و شغل ماست بند. || (اِ مرکب ) دکان یا کارخانه ٔماست بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغازه...
-
ماست پالود
لغتنامه دهخدا
ماست پالود. (اِ مرکب ) شیراز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شیرپالوده . (زمخشری ، یادداشت ایضاً). و رجوع به شیراز شود.