کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مارگیر
/mārgir/
معنی
۱. کسی که مارهای زنده را صید میکند.
۲. کسی که با معرکهگیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
snake charmer
-
جستوجوی دقیق
-
مارگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mārgir ۱. کسی که مارهای زنده را صید میکند.۲. کسی که با معرکهگیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع میکند.
-
مارگیر
لغتنامه دهخدا
مارگیر. (نف مرکب ) افسونگرمار. (ناظم الاطباء). که مار گیرد. مار گیرنده . مارافسای . مارافسار. مارافسان . افسونگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حاو. حواء. (منتهی الارب ) : مار است این جهان وجهانجوی مارگیراز مارگیر مار برآرد همی دمار.عماره ٔ مروزی (از ...
-
جستوجو در متن
-
مارافسا
واژگان مترادف و متضاد
معزم، افسونگر مار، مارگیر
-
snake charmer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارگیر، ساحر مار
-
مار افسای
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص فا.) مارگیر، کسی که مار را افسون کند.
-
مارافسان
لغتنامه دهخدا
مارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
حاو
لغتنامه دهخدا
حاو. [ وِن ْ ] (ع ص ) (از «ح ی ی ») رجل حاو؛ مرد مارگیر. (منتهی الارب ). حَوّاء. حاوی . (منتهی الارب ).
-
سربتویی
لغتنامه دهخدا
سربتویی . [س َ ب ِ ] (حامص مرکب ) محیل و مکار بودن : ز سربتویی خود شیخ مارگیر مدام ز دست خود چو کشف از شکنجه ٔ قفس است .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
مارافسار
لغتنامه دهخدا
مارافسار. [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازنده ٔ مار باشد. (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورنده ٔ زهر باشد از بدن انسان و حیوان دیگر به زور افسون . (برهان ). و رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
افسون گر
لغتنامه دهخدا
افسون گر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که افسون خواند. آنکه شغلش افسون کردن است . ساحر. جادو. فسونگر. (فرهنگ فارسی معین ). || مارگیر. || محیل . مزور. (ناظم الاطباء).
-
مارافسا
لغتنامه دهخدا
مارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار ومار آموزنده است که مارگیر باشد. (برهان ). کسی که مار را افسون کند و بگیرد. (آنندراج ) (ا...
-
مارافسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹مارافسای، مارافسان، مارفسا، مارفسای› [قدیمی] mār[']afsā ۱. = مارگیر: ◻︎ گر حسودت بسیست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری: ۴۵۰)، ◻︎ ور برآرد به مثل مار بهافسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری: ۴۴۵).۲. (اسم) ...
-
دم زده
لغتنامه دهخدا
دم زده . [ دُ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). دم بریده . (آنندراج ). که دم او قطع شده باشد. کُل . کُله . (در تداول مردم قزوین ) : در کار مار دم زده انگشت مارگیرهرگز نبوده است ز من دل گزیده تر.صائب (از آنندراج ).
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح َوْ وا ] (ع ص ) سیاه . (منتهی الارب ). ج ، حُوّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گیاه مایل بسیاهی از بسیاری سبزی . (منتهی الارب ). || مؤنث احوی : شفة حوا؛ لب سرخ مایل بسیاهی . || رجل حواء؛ مرد مارگیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مار ا...