کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارپیچ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چوباسکی مارپیچ کوچک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← برفسُرۀ مارپیچ کوچک
-
giant-slalom ski
برفسُرۀ مارپیچ بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی برفسُره به طول 186 سانتیمتر برای آقایان و 176 سانتیمتر برای خانمها که در مسابقات مارپیچ بزرگ از آن استفاده میشود متـ . چوباسکی مارپیچ بزرگ
-
slalom ski
برفسُرۀ مارپیچ کوچک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی برفسُره به طول 165 سانتیمتر برای آقایان و 155 سانتیمتر برای خانمها که در مسابقات مارپیچ کوچک از آن استفاده میشود متـ . چوباسکی مارپیچ کوچک
-
بشکل مارپیچ جلو رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
حلزون
-
جستوجو در متن
-
spiral
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارپیچ، بشکل مارپیچ دراوردن، بطور مارپیچ حرکت کردن، مارپیچی، حلزونی، پیچاپیچ، بشکل مارپیچ
-
spiraled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارپیچی، بشکل مارپیچ دراوردن، بطور مارپیچ حرکت کردن
-
spiraling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارپیچی، بشکل مارپیچ دراوردن، بطور مارپیچ حرکت کردن
-
worm
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کرم، مار، خزیدن، لولیدن، مارپیچ کردن
-
دودة
دیکشنری عربی به فارسی
کرم حشره , کرم پنير , خرمگس , وسواس , کرم , سوسمار , مار , خزنده , خزيدن , لوليدن , مارپيچ کردن
-
حلزون
دیکشنری عربی به فارسی
حلزون , ليسک , نرم تن صدف دار , بشکل مارپيچ جلو رفتن , وقت تلف کردن , انسان يا حيوان تنبل وکندرو
-
گیره
لغتنامه دهخدا
گیره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسم آلت مشتق است . مرکب از: گیر (گرفتن ) + ه پسوند مکان و آلت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || سبد کوچک را گویند و آن ظرفی است که از چوب و نی و گیاه و امثال آن بافند. (برهان قاطع). سبد خرد که در آن میوه نمایند. (انجمن آرا) (آن...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...
-
مسجد اقصی
لغتنامه دهخدا
مسجد اقصی . [ م َ ج ِ دِ اَ صا ] (اِخ ) مسجد الاقصی . المسجد الاقصی . اسم بیت المقدس که مسجدی است درشام . (غیاث ) (آنندراج ). جامعی است در قدس در کنار جامع عمر. (از اقرب الموارد). مسجد بیت المقدس . مزگت بیت المقدس . جامعی است بزرگ در جنوب قبةالصخرة، ...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...