کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارافسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مارافسا
/mār[']afsā/
معنی
۱. = مارگیر: ◻︎ گر حسودت بسیست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری: ۴۵۰)، ◻︎ ور برآرد به مثل مار بهافسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری: ۴۴۵).
۲. (اسم) (نجوم) صورت فلکی در جنوب جاثی، به شکل مردی با ماری در دست؛ حوا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
معزم، افسونگر مار، مارگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مارافسا
واژگان مترادف و متضاد
معزم، افسونگر مار، مارگیر
-
مارافسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹مارافسای، مارافسان، مارفسا، مارفسای› [قدیمی] mār[']afsā ۱. = مارگیر: ◻︎ گر حسودت بسیست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری: ۴۵۰)، ◻︎ ور برآرد به مثل مار بهافسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری: ۴۴۵).۲. (اسم) ...
-
مارافسا
لغتنامه دهخدا
مارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار ومار آموزنده است که مارگیر باشد. (برهان ). کسی که مار را افسون کند و بگیرد. (آنندراج ) (ا...
-
جستوجو در متن
-
مارافسار
لغتنامه دهخدا
مارافسار. [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازنده ٔ مار باشد. (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورنده ٔ زهر باشد از بدن انسان و حیوان دیگر به زور افسون . (برهان ). و رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
معزم
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسونگر، جادوگر، ساحر ۲. مارافسا
-
مارفسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mārfasā = مارافسا: ◻︎ مارفسای ارچه فسونگر بُوَد / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۷).
-
حوا
فرهنگ نامها
(تلفظ: havā) (عربی) نخستین انسان ماده در مذاهب سامی؛ (در نجوم) مارافسا (صورت فلکی) ؛ (در اعلام) نام همسر حضرت آدم (ع).
-
مارافسان
لغتنامه دهخدا
مارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
-
مارفسای
لغتنامه دهخدا
مارفسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده . مارافسا. مارافسای . مارفسان . که مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بودرنجه شود روزی از مار خویش . ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارفسای اندر آمده . خاقانی .رجوع به مارافسا ...
-
حوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حوّاء] havvā ۱. نخستین انسان ماده در ادیان سامی: ◻︎ حدیث عشق اگر گویی گناه است / گناه اول ز حوا بود و آدم (سعدی۲: ۴۸۲).۲. از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی، بهصورت مردی که ماری در دست گرفته؛ مارافسا.
-
افسا
لغتنامه دهخدا
افسا. [ اَ ] (نف ) رام کننده و افسونگر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). فسون خواننده و افسونگر برای رام کردن مار و غیره . (انجمن آرای ناصری ). افسونگر. (غیاث اللغات ) (شعوری ). چشم بند. ساحر. سحرکننده . افسونگر. (ناظم الاطباء). افسای . و جزءمؤخر در...
-
افسار
لغتنامه دهخدا
افسار. [ اَ ] (نف مرخم ) بمعنی افساست که افسونگر و رام کننده باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). افسا. ساحر. چشم بند. افسونگر. (ناظم الاطباء).- پری افسار ؛ افسونگر پری . پری افسا.- مارافسار ؛ رام کننده و افسونگر مار. مارافسا.و رجوع به افسا و ترکیب...
-
مارافسای
لغتنامه دهخدا
مارافسای . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء).مُعَزِّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمان کینه ورش هم به زخم کینه ٔ اوست به زخم مار بود هم زمان مارافسای . عنصری .دو مارافسای عینینش دو ماراستند زلفینش که هم م...
-
ناک ده
لغتنامه دهخدا
ناک ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد : مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی .کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی .به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردا...