کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مادۀ براق کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
event 3
ماده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] هریک از واحدهای رقابتی یک ورزش یا رشته که نشانها بر پایۀ آن اهدا میشود
-
ماده
واژگان مترادف و متضاد
۱. جرم، هیولی ۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب ۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا ۴. بند، فصل ۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور ۶. امر، موضوع
-
ماده
فرهنگ واژههای سره
مایه
-
ماده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mātak، مقابلِ نر] (زیستشناسی) māde جنسی از جانوران که میتواند بچه بزاید یا تخم بگذارد.
-
ماده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مادَّة، جمع: مواد] mādde ۱. مایه و اصل هرچیز؛ اصل چیزی؛ آنچه قوام چیزی به آن است.۲. (فیزیک) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال میکند و بهصورت جامد، مایع، یا گاز است.
-
ماده
فرهنگ فارسی معین
(دِّ) [ ع . مادة ] (اِ.) 1 - اصل هر چیزی . 2 - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند.
-
ماده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (ص .) مقابل نر.
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » (مؤنث...
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.
-
مادة
لغتنامه دهخدا
مادة. [ مادْ دَ ] (ع اِ) (از «م دد») افزونی پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مواد. (ناظم الاطباء). ماده . مادت . و رجوع به همین مواد شود.
-
مادة
دیکشنری عربی به فارسی
فقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبري , بخش , مادي , جسماني , مهم , عمده , کلي , جسمي , اساسي , اصولي , مناسب , مقتضي , مربوط , جسم , ماده , چيز , کالا , جنس , مصالح , پارچه , چرند , پرکردن , تپاندن , چپاندن , انباشتن , جوهر , مفاد , استحکام
-
ماده
دیکشنری فارسی به عربی
امرات , بند , خراج , فقرة , مادة , مسالة , معدن , مقالة , نقطة
-
ماده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâya طاری: mâya طامه ای: mâɂa طرقی: mâya کشه ای: mâya نطنزی: mâya
-
ماده
واژهنامه آزاد
ماده یک واژه پارسی است که برگفته از زبان پهلوی است . ماده در پهلوی بیشتر برای مواد بکار رفته تا جنسیت. نمونۀ پهلوی: مادیشت = مادّه اشیا ماتَک = مادّه اشیا ، ماده جنسیت ماتغ، مات = مادّه اشیا گوهر، گوهرک، زهک = ماده ماتَگدان = ماده اصلی ماتک = ماده او...
-
گاو ماده
لغتنامه دهخدا
گاو ماده . [ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو شیرده . ماده گاو: ماریه ؛ گوساله ٔ ماده ٔ سپیدرنگ و گاو ماده با بچه ٔ سپید تابان بدن . مریه ؛ گاو ماده با بچه ٔ سپید تابان رنگ . (منتهی الارب ). زهرآء و ازهر؛ گاو ماده ٔ دشتی . قفخة؛ گاو ماده ٔ گش...