کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماده طبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماده کردن
واژگان مترادف و متضاد
چرک کردن، عفونت کردن، چرکین شدن، عفونی شدن
-
cow
گاو ماده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] گاو مادۀ بالغ
-
matter wave
موج ماده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← موج دوبروی
-
ماده (قانون)
فرهنگ واژههای سره
بند
-
ماده معدنی
فرهنگ واژههای سره
کان
-
فتخ ماده
لغتنامه دهخدا
فتخ ماده . [ ف َ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علتی که بدان فرج زن بآماسد و چون برِ مرد شود خصیه بآماسد. و آن را قبح ماده هم گویند، کذا فی القنیه . (از مؤید الفضلا) (از آنندراج ).
-
ماده تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) māddetārix بیت یا مصراعی که مجموع حروف آن به حساب ابجد مطابق با تاریخ واقعهای باشد.
-
پردة ماده
فرهنگ فارسی معین
( ~ دِ) از نواهای موسیقی قدیم .
-
ماده تاریخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی که به حساب ابجد تاریخ واقعه ای را نشان دهد.
-
ماده تاریخ
لغتنامه دهخدا
ماده تاریخ . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (اِ مرکب ) کلمه یا کلماتی که به حساب جمل مساوی تاریخ مطلوب برآید و آن کلمه یا کلمات بامعنی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از آن است که مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی به حساب ابجد با تاریخ واقعه ای تطبیق...
-
ماده بانان
لغتنامه دهخدا
ماده بانان . [ دَ ] (اِخ ) روستائی از شیب کوه ، ناحیه ٔ جنوبی بلوک را مجرد و در چهار فرسخ و نیم جنوبی جشنیان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 215).
-
ماده زای
لغتنامه دهخدا
ماده زای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زنی که همه دختر زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماده زاینده . مئناث .
-
ماده وان
لغتنامه دهخدا
ماده وان . [ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 202).
-
ماده ور
لغتنامه دهخدا
ماده ور. [ دَ وَ ] (ص مرکب ) درد و تهمت بر(؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) : از همه نیکی و خوبی دارد اوماده ور بر کار خویش ار دارد او (؟). رودکی (از لغت فرس ایضاً).چنین است در لغت فرس و صورت درست کلمه و نیز معنی آن بدرستی معلوم نشد.
-
اشتر ماده
لغتنامه دهخدا
اشتر ماده . [ اُ ت ُ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناقه . (دهار) (منتهی الارب ).