کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماخولیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماخولیا
/māxuliyā/
معنی
= مالیخولیا
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مالیخولیا، سودا، خیال خام
۲. سخنان پریشان، پریشانگفتار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماخولیا
واژگان مترادف و متضاد
۱. مالیخولیا، سودا، خیال خام ۲. سخنان پریشان، پریشانگفتار
-
ماخولیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (روانشناسی) [قدیمی] māxuliyā = مالیخولیا
-
ماخولیا
لغتنامه دهخدا
ماخولیا. (معرب ، اِ) بمعنی مالیخولیاست که خلل و کوفت دماغی و سودا و خیال خام باشد. گویند یونانی است و بعضی گویند عبری است واﷲ اعلم . (برهان ). مأخوذ از یونانی بمعنی مالیخولیا و خلل و کوفت دماغی و سودا و خیال خام . (ناظم الاطباء). مخفف مالنخولیا لغت ...
-
جستوجو در متن
-
ملانخلیا
لغتنامه دهخدا
ملانخلیا. [ م ِ خ ُ ] (اِ) مالیخولیا. ماخولیا. مالنخولیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مالیخولیا و ماخولیا شود.
-
مالیخولیا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = ماخولیا: مأخوذ از یونانی ؛ نوعی بیمار مغزی که موجب ایجاد اوهام و خیالات می شود.
-
مالیخولیا
واژگان مترادف و متضاد
۱. سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا ۲. خیالفام ۳. جنون ۴. وهم، توهم
-
مالخولیا
لغتنامه دهخدا
مالخولیا. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) ماخولیا. (آنندراج ). مأخوذ از یونانی ، مالیخولیا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مالیخولیا و مالنخولیا شود.
-
ماخولیائی
لغتنامه دهخدا
ماخولیائی . (ص نسبی ) مالیخولیایی . مالنخولیائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که مبتلا به مالیخولیاست . رجوع به مالیخولیا و ماخولیا شود.
-
ماخول
لغتنامه دهخدا
ماخول . (اِ) مخفف ماخولیا و ماخولیامخفف مالن خولیا بمعنی مرضی که در دماغ بهم می رسد وترجمه ٔ خلط سیاه بود و چون این مرض سوداوی است تسمیه ٔ آن به اسم ماده ٔ آن کرده اند و مالیخولیا غلط عوام است . مالنخ مخفف آن است . (از آنندراج ) : کی بود جز شاهد و می...
-
خاصی
لغتنامه دهخدا
خاصی . (اِخ ) ملاخاصی . نام یکی از شعرا میباشد، و در مجالس النفایس آمده است : ملاخاصی در بلاهت ثانی ندارد و ماخولیا بر او غالب است . از اوست این مطلع:ما عاشقیم و رند بمیخانه میرویم پیمان شکسته بر سر پیمانه میرویم .(ترجمه ٔ مجالس النفایس تألیف امیر ع...
-
گنده مغز
لغتنامه دهخدا
گنده مغز. [ گ َ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) گنده دماغ . متکبر. سرکش : تو گنده مغز شعری و او گنده مغز شرع با وی به گنده مغزی همچون ترازویی . سوزنی .با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ . سوزنی (دیوان چ 1338 ص 233).ماخولیا گرف...
-
اکمل الدین
لغتنامه دهخدا
اکمل الدین . [ اَ م َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن یوسف کریمی دمشقی متولد 1012 هَ . ق . و متوفای 1081 هَ . ق . شاعر و استاد موسیقی بود و آهنگهایی ساخت . او مردی فاضل بود و به زبان فارسی و ترکی آشنایی داشت شرحی بر دیوان ابن الفارض نگاشت . اکمل الدین در اواخر ...
-
دماغ سوختن
لغتنامه دهخدا
دماغ سوختن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) محنت بسیار کشیدن . (ناظم الاطباء) (غیاث ). دماغ پختن . کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن ، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج ) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هس...
-
بریون
لغتنامه دهخدا
بریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند. (برهان ). نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر...