کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماحی
/māhi/
معنی
محوکننده؛ زایلکننده؛ نیستونابودکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماحی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] māhi محوکننده؛ زایلکننده؛ نیستونابودکننده.
-
ماحی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) محوکننده .
-
ماحی
لغتنامه دهخدا
ماحی . (اِخ ) از القاب حضرت خاتم النبیین صلی اﷲعلیه وآله وسلم بدان جهت که خدای تعالی محو کرد کفر را بوسیله ٔ آن حضرت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ماحی
لغتنامه دهخدا
ماحی . (اِخ ) نام مکه شرفها اﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). نام مکه ٔ معظمه . (ناظم الاطباء).
-
ماحی
لغتنامه دهخدا
ماحی . (ع ص ) محو کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث ). سترنده ٔ کفر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیست و نابود کننده . (آنندراج ) (غیاث ).
-
واژههای همآوا
-
ماهی
واژگان مترادف و متضاد
حوت، سمک، کوسه، نون
-
ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: māhik] (زیستشناسی) māhi جانوری آبزی، مهرهدار، خونسرد، و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند.〈 ماهی خاویار: (زیستشناسی) هریک از ماهیهای خوراکی غضروفی، شامل اوزنبرون، تاسماهی، و فیلماهی که تخم آنها ...
-
ماهی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جانوری است آبزی و خونسرد با بدن پوشیده از فلس و چشمان مسطح که انواع گوناگون دارد.
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (ص نسبی ) منسوب به ماه یعنی قمری . || منسوب به ماه یعنی شهری . (ناظم الاطباء). || منسوب به ولایت ماه . مادی . و از آن است تفاح ماهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سودایی و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (ع ص ) ریزنده ٔ آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . [ هی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به ماء. مائی . ماوی . (از اقرب الموارد). آبی . (ناظم الاطباء). || هو ماهی الفؤاد؛ او ترسو و کندذهن است . (از اقرب الموارد). رجل ماهی الفؤاد؛ مرد بددل و ترسو و کندخاطر. (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . [ ی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمه ٔ عربی از «ما» و «هی » یعنی چه چیز است آن . (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâhi طاری: mâhi طامه ای: mâyi طرقی: mâhi کشه ای: mâhi نطنزی: mâhi