کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماحضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماحضر
/māhazar/
معنی
۱. آنچه حاضر و موجود است.
۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود؛ خوراک ساده؛ حاضری.
۳. (قید) [مجاز] بربدیهه؛ ارتجالاً: ◻︎ گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بیتکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
potluck
-
جستوجوی دقیق
-
ماحضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] māhazar ۱. آنچه حاضر و موجود است.۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود؛ خوراک ساده؛ حاضری.۳. (قید) [مجاز] بربدیهه؛ ارتجالاً: ◻︎ گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بیتکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲).
-
ماحضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده ، غذای آماده و حاضر.
-
ماحضر
لغتنامه دهخدا
ماحضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که حاضر شده . در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی ...
-
جستوجو در متن
-
حاضری
واژگان مترادف و متضاد
ماحضر ≠ پختنی
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع فعل ) (ما...) رجوع به ماحضر شود.
-
ورمالاندن
لغتنامه دهخدا
ورمالاندن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با لقمه های بزرگ همه ٔ ماحضر را خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
سردستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. گذرا، مجمل ۲. حاضری، ماحضر ۳. عجولانه ۴. آسان، رایگان ۵. کم، ناچیز، مختصر ۶. دمدست، دمدستی ۷. چوبدستی
-
عجالة
لغتنامه دهخدا
عجالة. [ ع ُ / ع ِ ل َ ] (ع اِ) ماحضر. (منتهی الارب ). ماحضر از طعام . (اقرب الموارد). || آنچه زود فراهم آرند مهمان را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هر چه به شتاب حاضر آورده شود. (غیاث از منتخب ) (اقرب الموارد). هرچه سردست مهیا آید. (منتهی الارب )....
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی . و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل . وکاث . عجالة. عجول . مرادف ...
-
پیشپاره
لغتنامه دهخدا
پیشپاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج ) (برهان ). فیشفارج . || غذای مختصری که...
-
ماحضری
لغتنامه دهخدا
ماحضری . [ ح َ ض َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) به تصرف فارسیان ، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث ). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری : هرچه در خانه داشت ماحضری پیشش آورد و کرد لابه گری . نظام...
-
الوش
لغتنامه دهخدا
الوش . [ اُ ] (ترکی ، اِ) به واو غیرملفوظ لغت ترکی است ، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). ماحضر سفره ٔ سلطنتی . (ناظم الاطباء). || نصیب و حصه و قسمت .الش . (فرهنگ نظام ذیل الش ). و رجوع به اُل...
-
امین مشهدی
لغتنامه دهخدا
امین مشهدی . [اَ ن ِ م َ هََ ] (اِخ ) مولانا محمدامین طبیب و شاعر ومعاصر صادقی کتابدار (قرن 10 هجری ) بود. از اوست :آنم که جهان جهان غمم ماحضر است وز آه پیاپیم فلک در حذر است از آتش دوزخم مترسان که مراسوزی است که صد دوزخ از او در خطر است .(از مجمعالخ...
-
شکفه
لغتنامه دهخدا
شکفه . [ش ِ ک ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) شکوفه . (ناظم الاطباء). مخفف شکوفه که گل درخت میوه دار باشد. (برهان ) : گویی که گیا قابل جان شد که چنین شدروی گل و چشم شکفه تازه و بینا. مسعودسعد.ای شکفه ٔ شاخسار جیب گشاده چو صبح ساخته گوی انگله دانه ٔ در خوشاب . خاق...