کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماجرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماجرا
/māj(e)arā/
معنی
۱. آنچه واقع شده؛ آنچه جاری شده؛ آنچه رخ داده.
۲. شرح حال.
۳. حادثه؛ پیشامد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه
۲. داوری
۳. کشمکش، گفتگو
۴. رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله
۵. دعوا، مرافعه، جدال، جر
دیکشنری
adventure, drama, exploit, story
-
جستوجوی دقیق
-
ماجرا
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه ۲. داوری ۳. کشمکش، گفتگو ۴. رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله ۵. دعوا، مرافعه، جدال، جر
-
ماجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ماجَریٰ] māj(e)arā ۱. آنچه واقع شده؛ آنچه جاری شده؛ آنچه رخ داده.۲. شرح حال.۳. حادثه؛ پیشامد.
-
ماجرا
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ماجری ] (اِ.) سرگذشت .
-
ماجرا
لغتنامه دهخدا
ماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و...
-
ماجرا
دیکشنری فارسی به عربی
مغامرة
-
واژههای مشابه
-
ماجرا برداشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شرح واقعه ای را گفتن .
-
ماجرا راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - حکایت گفتن ، سرگذشت تعریف کردن . 2 - حادثه ای ایجاد کردن .
-
ماجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - درد دل کردن . 2 - شکوه و شکایت کردن .
-
ماجرا کردن
لغتنامه دهخدا
ماجرا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از عالم درد دل کردن ، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن . (از آنندراج ). قصه کردن . بیان حال کردن : خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه ٔ خون ماجرای خویش کنم . امیرخسرو (از آنندراج ). || گفتگو کرد...
-
ماجرا جو
دیکشنری فارسی به عربی
مغامر
-
جستوجو در متن
-
wezn
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماجرا
-
weirangle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماجرا
-
mesopleural
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماجرا