کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتم کنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتم کنان
لغتنامه دهخدا
ماتم کنان . [ ت َ ک ُ ] (ق مرکب ) در حالت ماتمزدگی و زاری کنان . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مآتم
لغتنامه دهخدا
مآتم . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأتَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع مَاءْتَم شود.
-
مأتم
لغتنامه دهخدا
مأتم . [ م َءْ ت َ ] (ع اِ) انجمن زنان . ج ، مَآتِم . (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان . ج ، مآتم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه . (ازاقرب الموارد). |...
-
ماتَم
لهجه و گویش بختیاری
mâtam ماتم، عزا.
-
ماتم داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوگواربودن، عزادار بودن ۲. عزاداری کردن، سوگواری کردن
-
ماتم گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسهنشینی کردن ۲. غصه خوردن، محزونبودن، غمگین بودن
-
نخل ماتم
لغتنامه دهخدا
نخل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخل تابوت . (غیاث اللغات ). نخل محرم . نخل عزا. تابوت . (از آنندراج ) : برگ عشق حسن از دامان پاک عاشق است نخل ماتم می شود شمعی که بی پروانه شد.صائب (از آنندراج ).
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلوائی که با جنازه ٔ مرده می فرستند. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقل ِ ماتم شود.
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نقل که در ماتم به مردم و قبیله تقسیم کنند، و این در ولایت سیاه سازند، به خلاف هندوستان که آنجا سپید می سازند. (آنندراج ) : رنگ ایجادم ز روی نقل ماتم ریختندخلق را شیرین شد از روز سیاهم کام جان .شفیع ...
-
ماتم پرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] mātamporsi تعزیت؛ تسلیت.
-
ماتم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mātamdide مصیبتدیده؛ سوگوار.
-
ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mātamzade ۱. عزادار؛ سوگوار؛ مصیبتدیده.۲. (صفت) غمگین.
-
ماتم گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - غصه دار شدن . 2 - سوگواری کردن .
-
ماتم زده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - سوگوار، عزادار. 2 - غمگین ، اندوهگین .