کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتمی
لغتنامه دهخدا
ماتمی . [ ت َ ] (ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده . ماتم زده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده . (آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی . رودکی .جهان چیست ماتم سرایی درونشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به...
-
واژههای همآوا
-
معتمی
لغتنامه دهخدا
معتمی . [ م ُ ت َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ماتمدیده
واژگان مترادف و متضاد
ماتمزده، عزادار، مصیبترسیده، سوگوار، ماتمی
-
ماتمزده، ماتمزده
واژگان مترادف و متضاد
۱. تعزیتدار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتمدار، ماتمی، مصیبتدیده، مصیبتزده، مصیبترسیده ۲. اندوهگین، غمگین، محزون
-
صاحب درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāhebdard دردمند؛ مصیبتزده: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحبدرد را باشد اثر (عطار: ۳۷۸).
-
همدمی
لغتنامه دهخدا
همدمی . [ هََ دَ ] (اِخ ) همدمی مشهدی . به صنعت کاسه گری منسوب است . این مطلع از اوست :بی رخت ماتم غمی دارم ماتمی و چه ماتمی دارم .(از مجالس النفائس میر علیشیر ص 79 از ترجمه ٔ فارسی ).وی در قرن نهم هجری میزیسته است .
-
آه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) (کلمۀ افسوس) 'āh ۱. آخ؛ وای؛ آوخ.۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحبدرد آید کارگر (عطار: ۳۷۸).
-
سیاه روز
لغتنامه دهخدا
سیاه روز. (ص مرکب ) بدبخت . بی نصیب . بی طالع. (ناظم الاطباء).کنایه از ماتمی و مصیبت زده . (آنندراج ) : از زندگی بتنگند دائم سیاه روزان ذوق چراغ ماتم از زیستن ندارد.صائب (از آنندراج ).
-
ماتمدیده
لغتنامه دهخدا
ماتمدیده . [ ت َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملول و غمگین . || عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی . (آنندراج ) : از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم .صائب (از آنندراج ).
-
مصیبت دیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت دیده . [ م ُ ب َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوکوار. ماتمی . داغدیده . عزادیده . ماتمزده . که فرزند یابرادر یا عزیزی دیگر از دست داده باشد. مصیبت زده . عزادار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت زده شود.
-
ندبه
لغتنامه دهخدا
ندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله . شهره ٔ آف...
-
مصیبت زده
لغتنامه دهخدا
مصیبت زده . [ م ُ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ماتم زده . (ناظم الاطباء). ماتمی . سوکوار. عزادار. مصیبت دیده . (یادداشت مؤلف ): تضجیع؛ مصیبت زده ساختن .(منتهی الارب ). || بدبخت . (ناظم الاطباء).
-
عزادار
لغتنامه دهخدا
عزادار. [ ع َ ] (نف مرکب ) ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. (ناظم الاطباء). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. (فرهنگ فارسی معین ). ماتمی . مصیبت زده . سوکوار.شادی و عیش عالم در خاطر دل افکارشرمنده تر ز عید است در خانه ٔ عزادار....