کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماءالشعیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماءالشعیر
معنی
(ءُ شَّ) [ ع . ] (اِ.) نوشابه گازدار غیرالکلی که از عصارة جوانه جو می سازند.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
آبجو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
non alcoholic beer
ماءالشعیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] آبجویی که پس از تولید، الکل آن حذف شده است
-
ماءالشعیر
واژگان مترادف و متضاد
آبجو
-
ماءالشعیر
فرهنگ فارسی معین
(ءُ شَّ) [ ع . ] (اِ.) نوشابه گازدار غیرالکلی که از عصارة جوانه جو می سازند.
-
ماءالشعیر
لغتنامه دهخدا
ماءالشعیر. [ ئُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ). ماشعیر. (از الابنیه ).آب جو. کوشاب . (ناظم الاطباء). کشکاب . جوآب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب مقشر مطبوخ جو بحدی که مهرا پخته شده باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || داروئی که از مطبوخ جو حاصل کنند و به بیمار د...
-
جستوجو در متن
-
آبجو
واژگان مترادف و متضاد
فقاع، فوگان، ماءالشعیر
-
ماشعیر
لغتنامه دهخدا
ماشعیر. [ ش َ ] (ع اِ مرکب ) مخفف ماءالشعیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماءالشعیر ذیل ترکیبهای ماء شود.
-
آب جو
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ جُ) (اِمر.) نوشابة الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود، ماءالشعیر، شراب جو، فوگان ، فقاع .
-
کوشاب
لغتنامه دهخدا
کوشاب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیره ٔ انگور پزند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ماءالشعیر و آب جو. || آبگوشت و شیره ٔ گوشت . (ناظم الاطباء)(از اشتینگاس ). || احتلام . (ناظم الاطباء). جنابت . (از اشتینگاس ).
-
آب جو
لغتنامه دهخدا
آب جو. [ ب ِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوگان . فقاع . فقع. نبیدجو. آخسمه . آخمسه . جعه . و قسم ستبر آن را بوزه گویند. || ماءالشعیر. آبی که در آن جو مقشر جوشانیده باشند مداوا را.
-
جوآب
لغتنامه دهخدا
جوآب . [ ج َ /جُو ] (اِ مرکب ) (از: جو + آب ) آبی که جو در آن جوشانیده به بیماران دهند، و آنرا آش جو نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). || ماءالشعیر : حاجت به جوآب است و جوم نیست ولیکن دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب .خاقانی .
-
دموی
لغتنامه دهخدا
دموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم . خونی : اسهال دموی . (یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون . (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد...
-
سوختگی
لغتنامه دهخدا
سوختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص )حرق . (السامی ) (دهار). حاصل عمل سوختن : زآن سوختگی که در جگر داشت لیلی ز شرار او خبر داشت . نظامی .و ماءالشعیر... سود دارد بطلی سوختگی ... را. (نوروزنامه ).- سوختگی نفس ؛ تنگی دم که در حبس دم و دویدن پیدا آید. (غیاث )....
-
حاسیس
لغتنامه دهخدا
حاسیس . (اِ) محمدبن زکریای رازی در حاوی گوید حاسیس داروئی فارسی است و به گفته حورفیه ؟ حاسیس از فربیون قوی باشد و محرق است و قی ٔباکثار تولد کند و بی مزه است و آن کس را که دردی سخت بود، و درهمی از آن بیاشامد چیزی چون خون قی کند لیکن آن خون نبود و درد...
-
طلی
لغتنامه دهخدا
طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن ... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طل...