کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماء
معنی
[ ع . ] (اِ.) آب ، آب آشامیدنی . ج . میاه ، امواه .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
آب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماء
واژگان مترادف و متضاد
آب
-
ماء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) آب ، آب آشامیدنی . ج . میاه ، امواه .
-
ماء
لغتنامه دهخدا
ماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ] و مُوَیهَة مصغر آن . یقال عندی مویه و مویهة. ماءة مؤنث آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج )....
-
ماء
لغتنامه دهخدا
ماء. (ع ص ) رجل ماء؛ ای کثیر ماءالقلب . (از منتهی الارب ). مرد رقیق القلب . (ناظم الاطباء).
-
ماء
دیکشنری عربی به فارسی
اب , ابگونه , پيشاب , مايع , اب دادن
-
واژههای مشابه
-
مَاءَ
فرهنگ واژگان قرآن
آب
-
ماء السماء
لغتنامه دهخدا
ماء السماء. [ ئُس ْ س َ ](اِخ ) مادر منذربن امری ٔ القیس الثالث بن النعمان الاسود اللحمی ، یکی از ملوک عرب و او را برای صفای جمال و حسن طلعت این لقب داده اند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 225 شود.
-
ماء فرس
لغتنامه دهخدا
ماء فرس . [ ءِ ف َ رَ ] (اِخ ) جایگاهی است . عقبةبن عامر به اینجا فرود آمده بود. تشنگی به قوم عقبة غلبه کرد. عقبةبنای نماز و دعا گذارد و اسب در پشت سر وی مشغول جستجو بود. ناگاه در جایی آب برآمد و حیوان شروع به مکیدن آن کرد و چون مردم آگاه شدند کندن آ...
-
ماء معین
لغتنامه دهخدا
ماء معین . [ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب روان . (از منتهی الارب ). آب روان روشن و پاک . (ناظم الاطباء، ذیل «معین »). آب روان و پاک . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل «ماء») : ز کافور واز مشک و ماء معین درخت بهشت و می و انگبین . فردوسی .خداوند جوی می و...
-
ماء آسن
دیکشنری عربی به فارسی
چرکي , باطلا ق , کثافت , سختي , گرفتاري , ادم بي کله , گنديده , فاسد , ضايع کردن , فاسد کردن , ضايع شدن , فاسد شدن , رسيدن , عمل امدن , گيج کردن , خرف کردن
-
ماء العين
دیکشنری عربی به فارسی
ابشار بزرگ , اب مرواريد , اب اوردن (چشم)
-
واژههای همآوا
-
معا
لغتنامه دهخدا
معا. [ م ِ ] (از ع ، اِ) روده . (ناظم الاطباء). روده . رودگانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی روده و به ترکی باقرساق نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به معاء شود.
-
معاً
لغتنامه دهخدا
معاً. [ م َ عَن ْ ] (ع ق ) با هم و همراه هم و با همدیگر. (ناظم الاطباء). باتفاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مع شود.