کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مآب
/ma'āb/
معنی
۱. مرجع؛ جای بازگشت.
۲. بازگشت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مآب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مآوب] [قدیمی] ma'āb ۱. مرجع؛ جای بازگشت.۲. بازگشت.
-
مآب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جای بازگشت .
-
مآب
لغتنامه دهخدا
مآب . [ م َ ] (اِخ ) شهری است در بلقاء.(منتهی الارب ). شهری است در شام از نواحی بلقاء. (ازمعجم البلدان ). شهری بوده است در جنوب شام از نواحی بلقاء و اکنون خراب است و نشانی از آن باقی نیست . (از قاموس الاعلام ترکی ) : فبلغهم ان هرقل قد نزل مآب من البل...
-
مآب
لغتنامه دهخدا
مآب . [ م َ ] (ع مص ) بازگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن . اَوب . اِیاب . اِیّاب . اَوبَة. اَیبَة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب من سفره اوبا و مآباً؛ از سفر خویش بازگشت . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
-
واژههای مشابه
-
ماب
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازگشت ۲. مرجع، محلبازگشت
-
عرفان مآب
لغتنامه دهخدا
عرفان مآب . [ ع ِ م َ] (ص مرکب ) عارف و دانشمند و حکیم . (ناظم الاطباء).
-
فرانسه مآب
لغتنامه دهخدا
فرانسه مآب .[ ف َ س ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که در رفتار و گفتار به فرانسویان نماید. فرنگی مآب . رجوع به فرنگی مآب شود.
-
غفران مآب
لغتنامه دهخدا
غفران مآب . [ غ ُ م َ ] (ص مرکب ) مرحوم . مغفور. غفران پناه . عنوانی است که درباره ٔ مردگان گویند.
-
فرنگی مآب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) [ فر - ع . ] (ص مر.) کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدد.
-
قدسی مآب
فرهنگ فارسی معین
(قُ مَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که مقدس است (در احترام به روحانیان به کار می رود).
-
جلالت مآب
لغتنامه دهخدا
جلالت مآب . [ ج َ ل َم َ ] (ص مرکب ) کسی که مرجعش بزرگی است . در مراسلات در خطاب به بزرگتر این لفظ را نویسند. (فرهنگ نظام ).
-
رسالت مآب
لغتنامه دهخدا
رسالت مآب . [ رِ ل َ م َ ] (اِخ ) از القاب آن حضرت است صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
-
فرنگی مآب
لغتنامه دهخدا
فرنگی مآب . [ ف َرَ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در رفتار و کردار خود شیوه ٔ فرنگیان پیش گیرد. کسی که به طرز فرنگی زندگی کند.
-
مغفرت مآب
لغتنامه دهخدا
مغفرت مآب . [ م َ ف ِ رَ م َ ] (ص مرکب ) مغفرت پناه . بخشوده . آمرزیده . آمرزش یافته . مغفور : زرع و تربیت این جنس از مغفرت مآب میرزا آقاخان صدر اعظم نوری شد... (المآثر و الاَّثار ص 115).