کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیقه دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیقه دان
معنی
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دوات مرکب و شنجرف .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیقه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) دوات مرکب و شنجرف .
-
لیقه دان
لغتنامه دهخدا
لیقه دان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) دوات . لیق دان .
-
واژههای مشابه
-
لیقة
لغتنامه دهخدا
لیقة. [ ق َ ] (ع اِ) آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن . (منتهی الارب ). ریقه . صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. (السامی فی الاسامی ). سفت . صوف دویت . (زمخشری ). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب...
-
لیقة
لغتنامه دهخدا
لیقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) لیق . لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب ). صوف و مانند آن در دوات کردن . (منتخب اللغات ). رجوع به لیق شود.
-
لیقَه
لهجه و گویش بختیاری
liqa گلِ شل.
-
جستوجو در متن
-
لیف دان
لغتنامه دهخدا
لیف دان . (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف را نیز گفته اند. (آنندراج ).لیفه دان . و رجوع به لیقه ، لیفه دان و لیقه دان شود.
-
لیفه دان
لغتنامه دهخدا
لیفه دان . [ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف شنجرف را نیز گفته اند. (برهان ). لیف دان . و ظاهراً کلمه مصحف لیقه دان است .
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...
-
دوات
لغتنامه دهخدا
دوات . [ دَ ] (ع اِ) سیاهی دان . (منتهی الارب ). دویت . ظرف مرکب برای نوشتن . آمه . مرکب دان . دوده دان . خوالستان . مداددان . لیقه دان . حبردان . قاروره . خوالسته . (یادداشت مؤلف ). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ...
-
شنگرف
لغتنامه دهخدا
شنگرف . [ ش َ گ َ] (اِ) شنجرف . سنجرف . زنجفر. زنجرف . سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. (زمخشری ). زنجفر. (فرهنگ اسدی ). شقر. (بحر الجواهر) (دهار). شقرة. (منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.(رشیدی ) . معرب آن شنجرف ....
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) آبگینه . (ناظم الاطباء) (برهان ) (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ). شیشه . آبگینه . (فرهنگ نظام ). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ، ذیل کلمه ٔ حجل ). میناء. (منتهی الارب ) : میان اندرون خانه ٔ رنگ رنگ...