کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیف
/lif/
معنی
۱. کیسۀ بافتنی یا پارچهای که در حمام برای شستشوی بدن با صابون به خود میمالند.
۲. رشتهها و تارهای درخت خرما، نارگیل، و فوفل.
۳. (زیستشناسی) پوست درخت خرما.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بافت، تار، تارچه، رشته، نسج
۲. کیسه
۳. ابرحمام
فعل
بن گذشته: لیف زد
بن حال: لیف زن
دیکشنری
fiber, fibre, luffa, staple, washcloth
-
جستوجوی دقیق
-
لیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. بافت، تار، تارچه، رشته، نسج ۲. کیسه ۳. ابرحمام
-
لیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: الیاف] lif ۱. کیسۀ بافتنی یا پارچهای که در حمام برای شستشوی بدن با صابون به خود میمالند.۲. رشتهها و تارهای درخت خرما، نارگیل، و فوفل.۳. (زیستشناسی) پوست درخت خرما.
-
لیف
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - کسیة صابون . 2 - پوست درخت خرما. ج . الیاف .
-
لیف
لغتنامه دهخدا
لیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر ...
-
لیف
لغتنامه دهخدا
لیف . [ ل َ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
لیف
دیکشنری فارسی به عربی
شعيرة , فرشاة
-
لیف
لهجه و گویش تهرانی
قاش خربزه یا مانند آن
-
واژههای مشابه
-
ليف
دیکشنری عربی به فارسی
ليف درخت , پوست ليفي درختان , رشته , تار , نخ , بافت , ليف (الياف) , فيبر
-
لیف زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) با لیف و صابون خود را شستن .
-
لیف خز
لغتنامه دهخدا
لیف خز. [ ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرز پوست خز : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده پز.نظامی .
-
لیف زدن
لغتنامه دهخدا
لیف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با لیف و صابون خود را شستن . لیف و صابون زدن . با لیف شوخ ستردن از تن در حمام و توسعاً با کیسه ٔ از چلوار و صابون تمام تن را در حمام شستن . شستن تن به حمام با لیف و صابون . سبک شستن خود در حمام .
-
لیف ساختن
لغتنامه دهخدا
لیف ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تلییف .
-
لیف البحر
لغتنامه دهخدا
لیف البحر. [ فُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به اُکرالبحر شود. بیخی است شبیه به سعد و بزرگتر از آن و ظاهر و باطن او سیاه و برگش شبیه به برگ سریش و ریشهای او باریک و بهم پیچیده و مدور و سیاه و کوچک و به قدر گردکان و بزرگ به قدر نارنج و با خشونت گویا پشم...
-
لیف الکرم
لغتنامه دهخدا
لیف الکرم . [ فُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) عسالیجه الطریة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).