کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. (اِ) برگ نی (در رشت متداول است ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. (ع ص ) بددل . (غیاث ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َ ] (ع مص ) چیزی از کسی خواستن . (منتهی الارب ). لاغه ؛ راوده عنه . (اقرب الموارد). راوده لینتزعه . (اقرب الموارد از لسان ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) گولی تام . (منتهی الارب ).
-
لیغ
لغتنامه دهخدا
لیغ. [ ل َی ْ ی ِ ] (ع ص ) طعام ٌ سَیِّغٌ لَیِّغٌ؛ یَسوغ فی الحلق . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
لیغ ولاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] liqolāq بازی؛ شوخی؛ مسخرگی: ◻︎ گه خیال آسیا و باغوراغ / گه خیال میغوماغ و لیغولاغ (مولوی: لغتنامه: لیغولاغ).
-
لیغ و لاغ
لغتنامه دهخدا
لیغ و لاغ . [ غ ُ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لاغ شود : گه خیال آسیا و باغ و راغ گه خیال میغ و ماغ و لیغ و لاغ .مولوی .
-
واژههای همآوا
-
لیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹لیقه› liq ۱. [جمعِ لیقَة] مادهای سیاه در ترکیب سرمه.۲. = لیقه
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . (ع اِ) چیزی است سیاه که در سرمه آمیزند. (منتهی الارب ). || صوف دوات . (غیاث ). لیقه : مگر که لیق دواتت شود در این سوداهمی بپیچد بر خویش زلف حورالعین .خلاق المعانی .
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ل َ ] (ع مص ) لیقه . لیقه انداختن در دوات . || نیکو کردن سیاهی دوات و برچفسانیدن . (منتهی الارب ). اصلاح دادن سیاهی و جز آن . (منتخب اللغات ). || برچفسیدن سیاهی دوات درلیقه و نیکو گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه کردن دوات و شدن آن . (تاج المصاد...
-
لیق
لغتنامه دهخدا
لیق . [ ی َ ] (ع اِ) پاره ای ابر تنک . (منتهی الارب ). || ج ِ لیقه . قلقشندی در صبح الاعشی آرد: لیق افتتاحات ، چیزهائی است که با آن سر لوح ها، در آغاز بابها و فصلها و هر سرآغاز دیگر را رنگ آمیزی کنند و در نامه نگاری از آن به کار نبرند مگر زر که برای ...
-
جستوجو در متن
-
لائغ
لغتنامه دهخدا
لائغ. [ ءِ] (ع ص ) فلان سائغ لائغ؛ از اتباع است . فلان ٌ سیّغ لَیّغ کذلک . (منتهی الارب ). سهل البلع. (اقرب الموارد).