کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیس بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیس بازی
معنی
(حامص .) 1 - قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند. 2 - شیر یا خط بازی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیس بازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند. 2 - شیر یا خط بازی .
-
لیس بازی
لغتنامه دهخدا
لیس بازی . (حامص مرکب ) قسمی بازی افکندن با سکه . بازی که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن . (در قزوین ، با سنگ صاف نازک قدر بدستی بازی کنند و آن سنگ را لیس گویند). || شیر یا خط بازی .
-
واژههای مشابه
-
ليس
دیکشنری عربی به فارسی
نقيض , نقض , نفي
-
لَيْسَ
فرهنگ واژگان قرآن
نيست
-
لیس پَس لیس
لهجه و گویش تهرانی
قمار با انداختن دوسکه لیس وپس لیس بیخ دیوار،بیخ دیواری
-
کون لیس
لغتنامه دهخدا
کون لیس . (نف مرکب ) کون لیسنده . متملق سخت پست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) چاپلوس ، متملق .
-
کاسه لیس
لغتنامه دهخدا
کاسه لیس . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرخور و شکم خواره را گویندو فقیر و گدا را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). لعاس . لحاس . (ربنجنی ). انگل . بشتام . طفی...
-
لیس پرده
لغتنامه دهخدا
لیس پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (در درشکه ) لیس . پرده ٔ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را.
-
لانی لیس
لغتنامه دهخدا
لانی لیس . [ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت «برست » درایالت فینیستر فرانسه . دارای راه آهن و 3520 سکنه .
-
خاک لیس
لغتنامه دهخدا
خاک لیس . (نف مرکب ) کسی که خاک را بلیسد. (از آنندراج ) : بگرداگرد تخت طاقدیسش دهان تاجداران خاک لیسش .نظامی .
-
خاریک لیس
لغتنامه دهخدا
خاریک لیس .[ ل ِ ] (اِخ ) محبوبه ٔ شخصی بنام اِپی مِن بوده است .عادت یونانی هابنا بر نقل کنت کورث این بود که اطفالشان را وقتی بحد بلوغ میرسیدند به قصر پادشاه میفرستادند تا در آنجا خدمت کنند و خدمات آنان با کارهای خدمه تفاوت زیادی نداشت . اینها بنوبت ...
-
کُسْ لِیْس
لهجه و گویش گنابادی
kosleys در گویش گنابادی یعنی زن ذلیل ، حقیر در برابر زنان ، کوتاه آمدن در برابر زنان برای جلب رضایتشان