کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیسیدن
/lisidan/
معنی
۱. زبان به چیزی مالیدن.
۲. با زبان چیزی را پاک کردن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: لیسید
بن حال: لیس
دیکشنری
lick, licking
-
جستوجوی دقیق
-
لیسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: lištan] ‹لیشتن، لشتن› lisidan ۱. زبان به چیزی مالیدن.۲. با زبان چیزی را پاک کردن.
-
لیسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) زبان به چیزی مالیدن .
-
لیسیدن
لغتنامه دهخدا
لیسیدن . [ دَ ] (مص ) خائیدن و در عرف چیزی را به انگشت یا زبان گرفتن و خوردن . (غیاث ). لس ّ. لطع. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). التطاع . لهس . تلمک . تمظع. طع. (منتهی الارب ). لحس . به زبان خوردن . لعق . (تاج المصادر). ستردن بقیه ٔ طعام مالیده ٔ بر ...
-
لیسیدن
دیکشنری فارسی به عربی
لعقة
-
واژههای مشابه
-
استره لیسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) کنایه از: دلیری کردن ، جانبازی کردن .
-
لگام لیسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) (کن .) مطیع بودن ، فرمانبردار بودن .
-
کاسه لیسیدن
لغتنامه دهخدا
کاسه لیسیدن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) کاسه لیس بودن . رجوع بمعانی کاسه لیس شود : عقل که پرورده شد ز میده ٔ هارون کاسه نلیسدز نیم خورده ٔ هامان .حاج سید نصراﷲ تقوی .
-
لگام لیسیدن
لغتنامه دهخدا
لگام لیسیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لشتن لغام . لحس لجام . || کنایه از مطیع و منقاد بودن است . (آنندراج ). مقابل لگام خائیدن : صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب اشهب و ادهم گیتیش بلیسند لگام .انوری .
-
استره لیسیدن
لغتنامه دهخدا
استره لیسیدن . [ اُ ت ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دلیری و جان بازی کردن . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
-
خاک لیسیدن
لغتنامه دهخدا
خاک لیسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) لیسیدن خاک . برخاک زبان زدن .
-
خاک دیوار لیسیدن
لغتنامه دهخدا
خاک دیوار لیسیدن . [ ک ِ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قناعت کردن . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
لیشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: listan] [قدیمی] lištan = لیسیدن
-
لشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لیشتن› [قدیمی] leštan لیسیدن