کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیسه
/lise/
معنی
پروانۀ کوچکی با بالهای سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه، و آلو بهسر میبرد و روی برگها تارهایی میتند و از شیرۀ آنها تغذیه میکند و خسارت بسیار وارد میسازد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
larva, lick, lycée, maggot
-
جستوجوی دقیق
-
لیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) lise پروانۀ کوچکی با بالهای سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه، و آلو بهسر میبرد و روی برگها تارهایی میتند و از شیرۀ آنها تغذیه میکند و خسارت بسیار وارد میسازد.
-
لیسه
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِ.) نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه .
-
لیسه
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س ) (اِ.) سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند.
-
لیسه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند.
-
لیسه
لغتنامه دهخدا
لیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) قسمی کرم انگل درخت سیب و گوجه . حشره ای است آفت درخت سیب و گوجه که درخت را با تنیده ٔ چون تار عنکبوت پوشد و پروانه ٔ آن سفید و خالدار است . کرمی که بر روی برگها نشیند و ازتار بسیار نازکی خود را پوشد و برگ را خورد. بعض موارد ...
-
لیسه
لغتنامه دهخدا
لیسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در هزارگزی جنوب مینودشت . کوهستانی و معتدل . دارای 210 تن سکنه .آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، ابریشم ، حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه ٔ ابری...
-
لیسه
دیکشنری فارسی به عربی
لعقة , يرقة
-
لیسه
لهجه و گویش تهرانی
نمکی برای لیسیدن چارپایان /خوراکی مکیدنی مانند آلو و آبنبات
-
واژههای مشابه
-
دم لیسه
لغتنامه دهخدا
دم لیسه . [ دُ س َ / س ِ ] (اِ مرکب )دم به زمین ساییدن : دم لیسه کردن ؛ دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند.(یادداشت مؤلف ). || چاپلوسی . تملق . چاپلوسی نمودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم لابه شود.
-
لیسه رود
لغتنامه دهخدا
لیسه رود. [ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 7هزارگزی جنوب لنگرود و چهارهزارگزی جنوب شوسه ٔ لنگرود به لاهیجان . کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا لبنیات و عسل . شغل اهالی زراعت و ...
-
لیسه گو
لغتنامه دهخدا
لیسه گو. [ س َ ] (اِخ ) موضعی به شاهکوه مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 126).
-
لبه لیسه
لغتنامه دهخدا
لبه لیسه . [ ل َ ب َ / ب ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) (در اصطلاح مردم قزوین ) لوه لیسه . دلگی . کمی خوردن از ته مانده هایی .
-
جستوجو در متن
-
لیسک
واژگان مترادف و متضاد
حلزون، لیسه