کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لیسنده
/lisande/
معنی
کسی که چیزی را میلیسد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lisande کسی که چیزی را میلیسد.
-
لیسنده
لغتنامه دهخدا
لیسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از لیسیدن . باطخ . لاعی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لیسندگی
لغتنامه دهخدا
لیسندگی . [ س َ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی لیسنده . عمل لیسنده .
-
لاحس
لغتنامه دهخدا
لاحس . [ ح ِ ] (ع ص ) لیسنده . || خورنده . آکل .
-
لیس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ لیسیدن) lis ۱. = لیسیدن.۲. لیسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کاسهلیس.
-
لعاق
لغتنامه دهخدا
لعاق . [ ل َع ْ عا ] (ع ص ) بسیار لیسنده . (دزی ).
-
کون لیس
لغتنامه دهخدا
کون لیس . (نف مرکب ) کون لیسنده . متملق سخت پست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
لیس
فرهنگ فارسی معین
1 - (ری . اِمص .) لیسیدن : لفت و لیس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس .
-
لاعق
لغتنامه دهخدا
لاعق . [ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لَعق به معنی لیسیدن . (از منتهی الارب ). لیسنده .
-
لمعظة
لغتنامه دهخدا
لمعظة. [ ل َ ع َ ظَ ] (ع ص ) رجل ٌ لَمْعَظَةٌ؛ مرد آزمند سخت لیسنده (مقلوب لعمظة). (منتهی الارب ).
-
باطخ
لغتنامه دهخدا
باطخ . [ طِ ] (ع ص )لیسنده ، نعت از بطخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- باطخ الماء ؛ احمق . (منتهی الارب ).نادان . (ناظم الاطباء).
-
طعطعة
لغتنامه دهخدا
طعطعة. [ طَ طَ ع َ ] (ع اِ) حکایت آواز لیسنده چیز خوشمزه را یعنی زبان را به کام وغار اعلی چسبانده لذت خوردنی خوشمزه را گیرد، به روشی که آوازی از آن برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
متمطق
لغتنامه دهخدا
متمطق . [ م ُ ت َ م َطْ طِ ] (ع ص ) چشنده و لیسنده . (ناظم الاطباء). || کسی که زبان را مقابل کام برده آواز برمی آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به تمطق شود.
-
لاعی
لغتنامه دهخدا
لاعی . (ع ص ) بددل . بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را. || لیسنده . گویند: مابها لاعی قرو؛ ای من یَلحس عُسّاً؛ معناه مابها احد. (منتهی الارب ). ما بالدار لاعی قرو؛ ای احد. (مهذب الاسماء).