کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیز دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چیز و لیز
فرهنگ گنجواژه
چیز.
-
جستوجو در متن
-
لیزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لیزانیدن› lizāndan لیز دادن؛ لغزاندن؛ سُر دادن.
-
لغزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لغزانیدن› laqzāndan لیز دادن؛ سُر دادن؛ خزاندن.
-
لغزاندن
فرهنگ فارسی معین
(لَ دَ) (مص م .) لیز دادن ، سر دادن .
-
لیزانیدن
لغتنامه دهخدا
لیزانیدن . [ دَ ] (مص ) لیزاندن . لیز دادن . به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان . سراندن . شخشانیدن .
-
لیزاندن
لغتنامه دهخدا
لیزاندن . [ دَ ] (مص ) لیز دادن . لیزانیدن . لغزاندن . سراندن . شخشانیدن .
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] sor ۱. لغزنده.۲. (بن مضارعِ سریدن) = سُریدن〈 سُر خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. لیز خوردن؛ سریدن؛ لغزیدن.۲. از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن.〈 سُر دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
لگد زدن
لغتنامه دهخدا
لگد زدن . [ ل َ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) جفتک انداختن . آلیز انداختن . اسکیزه کردن . اسکیز کردن . آلیز زدن . اسکیزیدن . رعص . ضراح . ضرح . لیز. (منتهی الارب ) : که بردرند سگان هرکه را نگردد سگ لگد زنند خران هرکه را نباشد خر. مسعودسعد.به داد ثور بسی شیر...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...