کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لیال
لغتنامه دهخدا
لیال . [ ل َ ] (ع اِ) مخفف لیالی . ج ِ لیل . و رجوع به لیالی شود : نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی . سوزنی .|| فارسیان جمع لولو هم لیال آورده اند و این خلاف قیاس است . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
لَيَالٍ
فرهنگ واژگان قرآن
شبها (جمع ليل)
-
جستوجو در متن
-
اللیالی السبعة
لغتنامه دهخدا
اللیالی السبعة. [ اَل ْ ل َ لِس ْ س َ ع َ ] (اِخ ) هفت شبی که باد برقوم عاد وزید و آنان را هلاک کرد : سخرها علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام حسوماً. (قرآن 7/69).
-
سَّوِيِّ
فرهنگ واژگان قرآن
درست - راست - کامل - تمام عيار (در عبارت "ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيّاً " منظور سه شب کامل و در عبارت "بَشَراً سَوِيّاً " منظور انساني تمام عيار يا خوش اندام ومعتدل و در "صِرَاطاً سَوِيّاً " منظور راه راست است)
-
رافهة
لغتنامه دهخدا
رافهة. [ ف ِ هََ ] (ع ص ) مؤنث رافه . رجوع به رافه شود. || نرم و آسان سیر. (منتهی الارب ). شب نرم و آسان سیر. ج ، روافه . (ناظم الاطباء): بینی و بینک لیلة رافهة و لیال روافه . || ابل رافهة؛ شتری که هر روزه هر وقتی که بخواهد وارد آب شود. ج ، روافه . ...
-
طالقة
لغتنامه دهخدا
طالقة. [ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث طالق . زن وارسته ٔ از قید نکاح . ج ، طوالق . || شتر ماده ٔ بر سر خود گذاشته . || ناقه ای که شبان جهت خود بگذارد و بر آب ندوشد. || لیلة طالقه ؛ شب نه گرم و نه سرد. ج ، لیال طوالق . (منتهی الارب ).
-
حسوم
لغتنامه دهخدا
حسوم . [ ح ُ ] (ع اِمص ) ماندگی در کار از کوشش . || (ص ) بدفال . شوم . نحس . || برنده ٔ خیر و نیکویی . || متوالی . پیاپی . پی درپی : سبع لیال و ثمانیة ایّام حسوماً. (قرآن 7/69). || رونده . || ج ِ حَسِم .
-
ارذل العمر
لغتنامه دهخدا
ارذل العمر. [ اَ ذَ لُل ْع ُ م ُ ] (ع اِ مرکب ) زبون ترین هنگام عمر که زمان پیری است . آخر عمر و آن بدترین عمر است که در آن عقل از کلانسالی بازگردد و صاحب آن از ثمره ٔ علم که تفکر در آیات است و قیام بموجب شکرش عاجز ماند و آن هفتادوپنج یا هشتاد یا نود...
-
لبابةالکبری
لغتنامه دهخدا
لبابةالکبری . [ ل ُ ب َ تُل ْ ک ُ را ] (اِخ ) مادر عبداﷲبن عبدالمطلب عم رسول اﷲ دختر حارث الهلالیة. کنیت وی ام فضل باشد و او را لبابة الکبری گویند. و او پس از خدیجه نخستین زنی است که به اسلام گروید. خواهر وی لبابة الصغری مادر خالدبن ولید است . (از ام...
-
اعشار
لغتنامه دهخدا
اعشار. [ اِ ] (ع مص ) عشراء شدن ناقة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عُشراء (ده ماهه یا هشت ماهه ) شدن شتر. (از اقرب الموارد). || صاحب شتران خورنده یک عشر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتران کسی عِشر (ده روز یا نه روز ...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد مفرد اصلی است که با معدود مؤنث ، بدون تاء و با معدود مذکربا تاء تأنیث بکار رود، و تمییز آن جمع و مجرور باشد :...
-
ذوحسی
لغتنامه دهخدا
ذوحسی . [ ] (اِخ ) (یوم ...) لذبیان علی عبس ثم ان ذبیان تجمعت لما اصابت منهم یوم المریقب فزارةبن ذبیان و مرةبن عوف بن سفیان بن ذبیان و احلافهم فنزلوا فتوافوا بذی حسی - و هو وادی الصفا من ارض الشربة و بینها و بین قطن ثلاث لیال و بینها و بینا الیعمریة ...
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابن بکیر المحاربی کوفی ، مکنی به ابوهلال . از روات علم و مصنفین کتب و از شعراست و تا سال 190 هَ . ق . میزیسته واز کتب او کتاب السمر، کتاب الحراب و اللصوص و کتاب اخبارالجن است . (ابن الندیم ). زرکلی گوید: لقیطبن بکیربن النضربن سعی...