کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لگن زمردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لگن زمردی
لغتنامه دهخدا
لگن زمردی . [ ل َ گ َ ن ِ زُ م ُرْ رُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 10).
-
واژههای مشابه
-
آفتابه لگن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābelagan آفتابه و لگن که از فلزی مانند برنج یا مس ساخته میشود و گاه در سر سفره برای شستن دستودهن میآوردند.
-
آفتابه لگن
فرهنگ فارسی معین
( ~. لَ گَ) (اِمر.) آفتابه و لگن برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا.
-
آفتابه لگن
لغتنامه دهخدا
آفتابه لگن . [ ب َ / ب ِ ل َ گ َ ] (اِ مرکب ) ابریق و لگنی فلزین برای شستن دست و دهان پیش و بعد از طعام .
-
لگن خاصره
لغتنامه دهخدا
لگن خاصره . [ ل َ گ َ ن ِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تجویف عظیم غیرمنتظمی است که از اعلی و اسفل مفتوح و در روی دو عظم فخذ واقع و در قدام از خاصرتین و در خلف از عجز وعصعص حاصل شده است . رجوع به لگن در این معنی شود.
-
لگن دشت
لغتنامه دهخدا
لگن دشت . [ ل َ گ َ دَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد، واقع در 15هزارگزی باختری سنجدکیوی ) و پنج هزارگزی شوسه ٔ هروآباد - اردبیل . کوهستانی ، سردسیر و دارای 206 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی ...
-
لگن شور
لغتنامه دهخدا
لگن شور. [ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) شوینده ٔ لگن . || (به تحقیر و طعن ) پرستار بیمار.
-
لگن خاصره
دیکشنری فارسی به عربی
حوض
-
لگن خاصره
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: lagan طاری: legan طامه ای: čârband-e kemar طرقی: legan کشه ای: legan نطنزی: legen
-
اَفتووَه لَگن
لهجه و گویش بختیاری
aftowva lagan آفتابه لگن (براى شستشوى دست و دهان بعد از خوردن غذا).
-
آفتابه لگن
لهجه و گویش تهرانی
مخلفات،وسایل غذا خوری
-
لگن به سر
لغتنامه دهخدا
لگن به سر. [ ل َ گ َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون یک سرو دوگوش . لولو خرخره و جز آنها. || در تداول عامه ، فرنگی به مناسبت کلاه شاپو که بر سر نهد.
-
حفره لگن خاصره
دیکشنری فارسی به عربی
حوض
-
لگن،لکنت،لکنته،لکنتو
لهجه و گویش تهرانی
خراب،ناقص،کوتاه،کُند،قراضه