کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لگدکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لگدکوب
/lagadkub/
معنی
لگدخورده؛ پایمالشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پایمال، لگدمال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لگدکوب
واژگان مترادف و متضاد
پایمال، لگدمال
-
لگدکوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lagadkub لگدخورده؛ پایمالشده.
-
لگدکوب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .
-
لگدکوب
لغتنامه دهخدا
لگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چراست این استخوانش بر سر چوب . عطار.بساط س...
-
واژههای مشابه
-
لگدکوب خوردن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب خوردن . [ ل َ گ َخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لگدخوردن : از دست روزگار لگدکوب میخوردبی عشق هرکه میبرد ایام خود به سر.وحشی (از آنندراج ).
-
لگدکوب شدن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب شدن . [ ل َ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) پایمال شدن . پی سپر شدن : مرد در راه عشق مرد نشدتا لگدکوب گرم و سرد نشد.اوحدی .
-
لگدکوب کردن
لغتنامه دهخدا
لگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.
-
واژههای همآوا
-
لگد کوب
واژهنامه آزاد
له کرده-لگد مال
-
جستوجو در متن
-
پاسپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پاسپر، پیسپار، پیسپر› pāsepār پایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.〈 پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
-
پی سوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysude لگدکوب؛ پایمالشده.
-
لگدمال
واژگان مترادف و متضاد
پامال، پایمال، لگدکوب
-
لگدسپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lagadsepo(a)r لگدکوبشده؛ پیسپر.