کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لگام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لگام
/le(o)gām/
معنی
دهانۀ اسب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسار، پالهنگ، دهنه، رسن، زمام، لجام، مقود، مهار
دیکشنری
bit, brake, bridle, control, curb, hold, reins, restraint
-
جستوجوی دقیق
-
لگام
واژگان مترادف و متضاد
افسار، پالهنگ، دهنه، رسن، زمام، لجام، مقود، مهار
-
لگام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لجام، لغام› le(o)gām دهانۀ اسب.
-
لگام
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) دهنه ، دهانه ، افسار.
-
لگام
لغتنامه دهخدا
لگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: معروف و صورت آنهادر ...
-
واژههای مشابه
-
گسسته لگام
لغتنامه دهخدا
گسسته لگام . [ گ ُس َس ْ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) گسسته لجام : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1092).چمان و چران چون پلنگان به کام نگون کرده زین و گسسته لگام . فردوسی .رجوع به گسسته عنان و گسسته لجا...
-
سخت لگام
لغتنامه دهخدا
سخت لگام . [ س َ ل ِ ](ص مرکب ) کنایه از مردم گردنکش باشد یعنی کسانی که سر به اطاعت فرود نمیآرند. (برهان ). کنایه از مرکب سرکش . (آنندراج ). گردن کش . سرکش . ناآرام . (شرفنامه ).
-
لگام گسیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لجامگسیخته› le(o)gāmgosixte ۱. اسبی که افسارش را پاره کرده.۲. [مجاز] لاقید؛ بیبندوبار؛ سرخود.
-
سخت لگام
فرهنگ فارسی معین
( ~ . لِ) (ص مر.) سرکش .
-
لگام انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ تَ) (مص م .) مرکب را از سرکشی باز داشتن .
-
لگام پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) 1 - روی برگردانیدن . 2 - سر باز زدن ، سرپیچی کردن .
-
لگام کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ دَ) (مص م .) 1 - متوقف ساختن . 2 - به زیر فرمان آوردن .
-
لگام گسیخته
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ تِ یا تَ) (ص مف .) بی بند و بار، لاقید، لاابالی .
-
لگام لیسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) (کن .) مطیع بودن ، فرمانبردار بودن .
-
زبان لگام
لغتنامه دهخدا
زبان لگام . [ زَ ن ِ ل ِ / ل ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلقه ای از لگام که در زیر زنخ ستور واقع میشود. (فرهنگ شعوری ).