کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
macule, macula 1
لک 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بخش کوچک مسطح تغییررنگیافته یا کلفتشدهای از پوست که ناحیهای متمایز از پوست بهنجار پیرامون خود باشد متـ . لکه 2
-
stain 2
لک 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] آنچه از تغییر نامطلوب رنگ براثر تماس با مادهای خارجی پدید میآید متـ . لکه 3
-
staining 3
لکشدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] دگررنگش موضعی و نامطلوب سطح
-
Ciconiidae
لکلکیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] تیرهای از راستۀ لکلکسانان با پاها و گردن بلند و منقار طویل و قوی که در آب راه میروند
-
أَذَ ٰلِکَ
فرهنگ واژگان قرآن
آيا آن
-
فدیت لک
لغتنامه دهخدا
فدیت لک . [ ف َ دَ ت ُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) فدایت گردم . برخی ِ جانت شوم . پیش بمیرم تو را. پیش مرگت شوم . قربانت گردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .حافظ.
-
غفراﷲ لک
لغتنامه دهخدا
غفراﷲ لک . [ غ َ ف َ رَل ْلا هَُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یعنی خدای گناه ترا ببخشد. این جمله را در مقام دعا و خطاب گویند.
-
لک دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] lakdār چیزی که بر آن لک افتاده باشد.
-
لک درا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لکدرای› [قدیمی] lakdarā هرزهدرا؛ بیهودهگو: ◻︎ گفت ریمن مرد خام لکدرای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی: لغتنامه: لکدرای).
-
لک زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) lakzadegi حالت و چگونگی چیز لکزده.
-
لک زده
فرهنگ فارسی عمید
آنچه بر آن لک افتاده باشد. lakzade
-
لک آوردن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن .
-
لک برداشتن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. بَ تَ) (مص ل .) (عا.) قسمتی از میوه که بر اثر آسیب و فساد به رنگ دیگری درآمدن .
-
لک دیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ دَ) (مص ل .) دیدن لکه های خون غیر عادی در زنان که دلیل بیماری زنانه است .
-
لک زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (مص ل .) به سختی در آرزوی چیزی بودن .