کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک لک سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
smudged
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لکه دار، سیاه شدن، لک کردن
-
smudging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لکه دار شدن، سیاه شدن، لک کردن
-
Ixobrychus minutus minutus
غمخورک کوچک حقیقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ حواصیلیان و راستۀ لکلکسانان که از کوچکترین حواصیلهاست و پشت بدنش سیاه است
-
Platalea minor
کفچهنوک مشکینرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از مرغمقدسیان و راستۀ لکلکسانان با بدن خاکستری روشن و صورت و پیشانی کاملاً تیره و مایل به سیاه
-
smudges
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لکه ها، لکه، اثر و یا نشان الودگی، سیاه شدن، لک کردن
-
smudge
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لکه دار کردن، لکه، اثر و یا نشان الودگی، سیاه شدن، لک کردن
-
هُما
لهجه و گویش تهرانی
رنگ زرد کمرنگ زردچوبه ای(کبوتر)،دارای لک زرد و سیاه مخلوط
-
Threskiornis aethiopicus aethiopicus
مرغ مقدس حبشی حقیقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ مرغمقدسیان و راستۀ لکلکسانان که رنگ آن غالباً سفید و نوک بالهای اولیه و ثانویۀ آن سیاه است؛ سر و گردن لخت با پوست سیاه دارد و پاهای آن سیاه است و ضخیمترین منقار را در این جنس دارد
-
بهق
فرهنگ فارسی معین
(بَ هَ) [ معر. ] ( اِ.) خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن ، لک و پیس . کک و مک . بهک نیز گویند.
-
زبل اللقلق
لغتنامه دهخدا
زبل اللقلق . [ زِ لُل ْ ل َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال لک لک . سرگین لق لق . مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین لقلق چون بیاشامند مصروع را بغایت نافع بود. مؤلف مخزن الادویه آرد: جالی بهق و کلف و آثار جلد و با بیضه ٔ آن سیاه کننده ٔ موی و رافع صرع است .
-
بهق
لغتنامه دهخدا
بهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (ناظم الاطباء). که بسبب برودت مزاج و غلبه ٔ بلغم بر خون یا آمیزش صفرای سیاه با خون عارض گردد....
-
لقلق
لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .لقلق ناموخ...
-
کفتر(انواع)
لهجه و گویش تهرانی
سفید، سیاه، سبز، هما، پشتدار، خال کمر، خال سبز، پیس، شازده، یک کتی، لک توش، سوسکی، چلچلهای، غازی، گرگی، کله دم سبز، سینه دم سیاه، سینه دم قهوهای، کله برنجی، قرمز، زرد، چاهی، سوری،پلنگ، ابلق، سوسکی، آینهای.کفتر های غیر پرشی=ماهو، دم چتری، فری و ه...
-
ژاژخا
لغتنامه دهخدا
ژاژخا. (نف مرکب ) ژاژخای . بیهوده گوی . بیهده گوی . ول گوی . هرزه درای . هرزه گوی . هرزه سرای . هرزه لای . لک درای . خام درای . کسی که سخن بی معنی و بی فایده گوید. یافه گو. یاوه سرای . یاوه گو. || مِهْذار. هَذر. پرگوی . پرچانه . درازنفس . پُرنفس . مِ...
-
ضعف
لغتنامه دهخدا
ضعف . [ ض ِ ] (ع اِ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن . یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیادة غیرمحصورة. و قوله تعالی : یضاعف لها العذاب ضعفین (قرآن 30/33)؛ یعنی سه عذاب . (منتهی ال...