کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لکهن
/lakhan/
معنی
روزهای که هندوها میگیرند: ◻︎ الا تا مؤمنان گیرند روزه / الا تا هندوان گیرند لکهن (منوچهری: ۸۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لکهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹لنکن› lakhan روزهای که هندوها میگیرند: ◻︎ الا تا مؤمنان گیرند روزه / الا تا هندوان گیرند لکهن (منوچهری: ۸۸).
-
لکهن
فرهنگ فارسی معین
(لَ هَ) [ هند. ] (اِ.) روزه ای که هندوها می گیرند.
-
لکهن
لغتنامه دهخدا
لکهن . [ ل َ هََ ] (اِ) صومی که بت پرستان از برای احترام بت دارند و به اعتقاد ایشان که این روزه داشتن ایشان را فربه و قوی جثه کند. سنائی مؤید این اعتقاد گوید : گر همی لکهنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لکهن به . سنائی .صاحب برهان گوید: روزه و گرسنگی و ف...
-
جستوجو در متن
-
لنگن
لغتنامه دهخدا
لنگن . [ ل َ گ َ ] (اِ) لنکن . (برهان ). مصحف لنگهن . (حاشیه ٔ برهان ). گرسنگی و فاقه و روزه باشد که هندوان موافق آئین و کیش و ملت خود بجای آورند. (آنندراج ). لکهن : گر ترا لنگنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لنگن به .سنائی (از آنندراج ).
-
ساده کردن
لغتنامه دهخدا
ساده کردن . [ دَ/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را از چیزی جدا کردن وپاک کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم . (شعوری ج 2 ورق 719). || پاک کردن : سپهبد دل از هر بدی ساده کردبدین بند کار ره آماده کرد. اسدی (گرشاسبنامه ).گرفته همه لکهن و بسته روی که...
-
ارس
لغتنامه دهخدا
ارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده ٔ چالوس وگچسر هورَس گویند و در نوده بنام اَورَس مشهور...
-
زنخ
لغتنامه دهخدا
زنخ . [ زَ ن َ ] (اِ) معروف است و آن را زنخدان هم گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) ذقن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چانه و ذقن و آن جزء از صورت که واقع در زیر دهان می باشد. زنخدان و مغاک چانه . (ناظم ال...
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مان...