کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل َ ک َ / ل َ ] (ع مص ) چسبیدن چرک بر چیزی و لازم شدن . (منتهی الارب ). شوخ گرفتن بر چیزی . (تاج المصادر). چرک چفسیدن بر اندام . لکد. || لکاعة. ناکس گردیدن . (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ ل ُ ک َ ] (ع ص ، اِ) ناکس . بنده ٔ نفس خوار. || بنده . || گول . || اسب . || آنکه متوجه گفتگو و جز آن نشود. || اسب کره . || خر کره . || کودک خرد. || ریم و چرک . (منتهی الارب ).
-
لکع
لغتنامه دهخدا
لکع. [ل َ ] (ع مص ) گزیدن مار و کژدم . || خوردن . || نوشیدن . || سر زدن بره پستان مادر را در وقت شیر مکیدن . (منتهی الارب ). || سستی کردن . تأخر .
-
واژههای همآوا
-
لکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لخا، لالکا›[قدیمی] lakā ۱. کفش؛ پاافزار.۲. تیماج؛ ساختیان.۳. چارق.
-
لکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lakā ۱. لاک.۲. رنگ سرخ.۳. (زیستشناسی) گل سرخ: ◻︎ در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهرهاش چو لکا (سنائی۱: ۱۴۸).
-
لکا
فرهنگ فارسی معین
(لَ)(اِ.)1 - کفش ، پای افزار، چارق . 2 - رنگ سرخ .
-
لک ء
لغتنامه دهخدا
لک ء. [ ل َک ْءْ ] (ع مص ) زدن کسی را. || حق کسی را به وی دادن . || بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ).
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ ] (اِ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان ). لاک . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لک : نار چون در حقه ٔ زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهره ٔ سیمین نشانهای لکا. قطران .ص...
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه : کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج از پایها برون کندت مالکی لکا. ناصرخسرو. || چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسا...
-
لکا
واژهنامه آزاد
کفش و پای افزار (منوچهری)
-
جستوجو در متن
-
لکاع
لغتنامه دهخدا
لکاع . [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث لکع. (منتهی الارب ). زن فرومایه . (دهار). || (نعت از لکع) بنده ٔ نفس . لئیم . خوار.
-
لکاعة
لغتنامه دهخدا
لکاعة. [ ل َ ع َ ] (ع مص ) لکع. ناکس گردیدن . (منتهی الارب ).