کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لِک و لِک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لِک و لِک
لهجه و گویش تهرانی
کند راه رفتن .
-
لِک و لِک
فرهنگ گنجواژه
آواز کفش و راه رفتن، آهسته حرکت کردن. () راه افتادن= آهسته رفتن، () کردن= گذران زندگی در سطح پائین.
-
واژههای مشابه
-
لک
واژگان مترادف و متضاد
۱. لکه پارچه، کهنهپارچه، لته ۲. پاره، تکهپاره ۳. باطل، بیهوده، پوچ، یاوه ۴. ابله، احمق ۵. صدهزار ۶. خسیس، لئیم ۷. پیس ۸. خال، داغ، نشان ۹. آسیب، فساد، لهیدگی
-
لک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lak ۱. خسیس.۲. ابله؛ احمق.۳. فرومایه: ◻︎ با مردم لک تا بتوانی تو میامیز / زیرا که جز از عار نیاید ز لکولاک (عیوقی: شاعران بیدیوان: ۴۲۳).
-
لک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lak = لاک۱: ◻︎ هیچ نایم همی ز خانه برون / گوییم در نشاختند به لک (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۴).
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) بی دست ، دست بریده ، اشل .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) 1 - ابله ، نادان . 2 - خسیس ، فرومایه .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) 1 - هوبره . 2 - مرغابی بزرگ .
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نامی که در شفارود به کراث دهند. رجوع به کراث شود.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) رجوع به لکدیب شود.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران ، مرکب از 80 خانوار که در همراه عمله ساکن هستند.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َک ک ] (ع اِ) گوشت . || آمیزش . (منتهی الارب ).
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). قریه ای به اسپانیا.