کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لِلِّک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لِلِّک
لهجه و گویش بختیاری
lellek ششپا، نوعى انگل که از خون جانوران تغذیه مىکند. این جانور قرمزرنگ و از ساس کمى کوچکتر است. سر خود را در پوست حیوانات فرو مىکند و پاهاى خود را نیز به هم مىچسباند و از خون جانور تغذیه مىکند و همانجا مىماند. هنگامى که آن را جدا کنند از جاى سرش خون...
-
واژههای مشابه
-
للک
لغتنامه دهخدا
للک . [ ل َ ل َ ] (اِ) کرات . آن را در لاهیجان و آستارا و درفک ، لالکی و لیلکی و در نور کرات نامند . (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 200).
-
للک
لغتنامه دهخدا
للک . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) للج . نام قومی از اقوام اسکی پلاسج در آسیای صغیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 5 شود.
-
للک لو
لغتنامه دهخدا
للک لو. [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، واقع در 19500گزی شمال باختری میاندوآب و 15500گزی شمال شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد. جلگه ، معتدل و مالاریائی و دارای 564 تن سکنه . آب آن از سیمین رود. محصول آنجا غلات ، چغن...
-
واژههای همآوا
-
للک
لغتنامه دهخدا
للک . [ ل َ ل َ ] (اِ) کرات . آن را در لاهیجان و آستارا و درفک ، لالکی و لیلکی و در نور کرات نامند . (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 200).
-
للک
لغتنامه دهخدا
للک . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) للج . نام قومی از اقوام اسکی پلاسج در آسیای صغیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 5 شود.
-
جستوجو در متن
-
للج
لغتنامه دهخدا
للج . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) لِلِک . رجوع به للک شود.
-
للکی
لغتنامه دهخدا
للکی . [ ل َ ل َ ](اِ) کُرات . للک . درختی است که چوب آن برای چپر و پرچین مصرف شود و از آن در جنگلهای ایران بدست آید.
-
میان آباد
لغتنامه دهخدا
میان آباد. (اِخ ) دهی است ازدهستان للک بخش مرکزی شهرستان گرگان ، واقع در 24 هزارگزی خاور گرگان با 445 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
لیلکی
لغتنامه دهخدا
لیلکی . [ لی ل َ ] (اِ) رجوع به کرات ، للک و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 115، 118، 119، 121، 122، 124و 200 شود. (در این کلمه شلیمر اشتباه کرده است ).
-
لالکی
لغتنامه دهخدا
لالکی . [ ل َ ] (اِ) درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است از آستارا تا نور و از پانصد متر ارتفاع به بالا دیده شده است . (گااُبا) . رجوع به للک . لیلک . لک . لیلکی . للکی و کرات شود.