کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَعَلَّکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لَعَلَّکَ
فرهنگ واژگان قرآن
انتظار می رود كه تو - اميد است كه تو-گویا تو (البته اميد و آرزو از ناحيه خداي تعالي واجب الوقوع است ،يعني هر چه را خدا در بارهاش اميدوار شود ،آن خواهد شد. پس جملاتي كه با لَعَلَّ شروع مي شود و گوينده اش خدايتعالي است وقوعش حتمي است )
-
واژههای همآوا
-
لالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lālak =لالکا
-
لالک
لغتنامه دهخدا
لالک . [ ل َ ] (اِ) کفش . (برهان ). لالجة. (معجم الادباء ج 1 ص 334). لالکه . (معجم الادباء ج 3 ص 194). پای افزار. (برهان ). لالکا. (آنندراج ) : دریغ از آن شرف وحشی و فضایل اوکه عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز. سوزنی . || تاج خروس و آن گوشت سرخی است ...
-
جستوجو در متن
-
رعنک
لغتنامه دهخدا
رعنک . [ رَ ع َن ْ ن َ ک َ ] (ع جمله ٔ ناقص ) لغتی است در لَعَلَّک َ. (منتهی الارب ). گویند رعنک و اراده کنند لعلک ، و رَغَنَّک َ و لَعَنَّک َ نیز گفته اند. (از نشوء اللغة ص 20). رجوع به لعلک شود.
-
لغنک
لغتنامه دهخدا
لغنک . [ ل َ غ َن ْ ن َ ک َ ] (ع ق ) به معنی لعلک در لغت بنی تمیم . (منتهی الارب ). بوکه ترا.
-
لواص
لغتنامه دهخدا
لواص . [ ل َ ] (ع اِ) پالوده . فالوده . (منتهی الارب ). و لعلک امرت خادمک ان یشتری لک من الحلوانی شیئاً من الفالوذ او الفالوذج ، لکن هل فکرت ان یشتری لک شیئاً من الملوص و المزعزع و المزعفر او اللمص او اللواص او المرطراط او السرطراط الی اخواتها و کلها...
-
لمص
لغتنامه دهخدا
لمص . [ ل َ ] (ع اِ)فالوده . || فالوده مانند بی شیرینی که کودکان با دوشاب خورند. (منتهی الارب ). شی ٔ مثل الفالوذج لا حلاوة له یؤکل مع الدبسر. (بحر الجواهر). ظاهراً آرد سرخ کرده ٔ با روغن باشد که شیرینی آن را شیره کنندگاه خوردن : و لعلک امرت خادمک ا...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب الهذلی . علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث بعد ذلک اءَمراً. (قرآن 1/65).ار...
-
نائله
لغتنامه دهخدا
نائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) دختر فرافصه [ف َ ] از بزرگان قبیله ٔ کلبیه و نصرانی مذهب بود. به دین اسلام و همسری عثمان درآمد و تا پایان عمر به شوهر خود وفادار ماند. هنگامی که مسلمانان بر عثمان شوریدند وی نزد شوی خویش بود و از بریدن سر عثمان جلوگیری کرد. ...
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اِن ْ ن َ / اَن ْ ن َ ] (ع حرف ) یعنی بدرستی و راستی و هر دو برای تأکید خبر استعمال میشوند و اسم را نصب میدهند وخبر را رفع، مانند «ان زیداً قائم » و «بلغنی ان عمراً لذاهب » و گاهی اًن َّ هر دو را نصب میدهد مانند:اذا اسود جنح اللیل فلتات و لتک...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمد المعتمد علی اﷲبن ابی عمرو عبّاد المعتضد باﷲبن الظافر المؤید باﷲ ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم بن عمروبن عطاف بن نعیم اللخمی . از وُلد نعمان بن منذر لخمی . آ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار ...