کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَعَلَّهُمْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لَعَلَّهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
انتظار می رود كه آنها- امید است که آنها-گویا آنها (البته اميد و آرزو از ناحيه خداي تعالي واجب الوقوع است ،يعني هر چه را خدا در بارهاش اميدوار شود ،آن خواهد شد. پس جملاتي كه با لَعَلَّ شروع مي شود و گوينده اش خدايتعالي است وقوعش حتمي است )
-
جستوجو در متن
-
عَقِبِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
ذريه و فرزندانش ( در عبارت "جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ")
-
جذاذ
لغتنامه دهخدا
جذاذ. [ ج ُ ] (ع اِ) سنگریزه های زر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جُذاذَة یکی آن . (منتهی الارب ). || (ص ) پاره پاره . (ترجمان القرآن عادل ) : فجعلهم جذاذاً الا کبیراً لهم لعلهم الیه یرجعون . (قرآن 21 / 58).
-
معذرة
لغتنامه دهخدا
معذرة. [ م َ ذِ رَ / م َ ذُ رَ ] (ع مص ) بهانه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عذر خواستن . پوزش خواستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوماً اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذرة الی ربکم و لعلهم یتقون . (قرآن ...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است ... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. (تاریخ قم 234). ...
-
ابوجعفر خازن
لغتنامه دهخدا
ابوجعفر خازن . [ اَ ج َ ف َ رِ زِ ] (اِخ ) محمدبن الحسین الصغانی الخراسانی المعروف بالخازن المکنی به ابی جعفر. یکی از بزرگترین رجال نجوم و ریاضی در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . او را تألیفات عدیده در شعب مختلفه ٔ علوم مزبوره است . شرح حال او در هی...
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) : دید پرروغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب . مولوی . || کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر : بجمشید گفتاکه ای نامدارکنون ضرب مردان یکی پای دار. ...
-
خبر
لغتنامه دهخدا
خبر. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آگاهی . آگهی . اطلاع . وقوف . (از ناظم الاطباء) : خبر شد ورا زآنکه افراسیاب چو کشتی برآمد ابر روی آب . فردوسی .چو اندر نصیبین خبر یافتندهمه جنگ را تیز بشتافتند. فردوسی .چیزها خواستی پنهان چنانکه ... کس خبر نداشت . (تاریخ بیهقی...
-
استعارة
لغتنامه دهخدا
استعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی ا...