کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لویشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لویشه
معنی
(لَ شَ یا ش ) (اِ.) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
lasso, noose
-
جستوجوی دقیق
-
لویشه
فرهنگ فارسی معین
(لَ شَ یا ش ) (اِ.) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند.
-
لویشه
لغتنامه دهخدا
لویشه . [ ل َ وی ش َ / ش ِ ] (اِ) لبیشه . لبیش . لبیشن .لویشن . لویش . لباشه . لواشه . لباچه . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء).چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان : یکیت روی ببینم چنانکه خری...
-
لویشه
لغتنامه دهخدا
لویشه . [ ل ُ وی ش َ / ش ِ ] (اِ) غله ٔ کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
لوشه
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لُ ش ) (اِ.) = لویشه . لبیشه : لب (حیوان و انسان )، لوچه .
-
تزییر
لغتنامه دهخدا
تزییر. [ ت َزْ ] (ع مص ) لویشه برکردن ستور را. (زوزنی ). با لویشه استوار کردن بیطار لب ستور را. (از اقرب الموارد). بالواشه پیچانیدن بیطار لب ستور را. (ناظم الاطباء).
-
لبیشن
لغتنامه دهخدا
لبیشن . [ ل َ ش َ ] (اِ) لبیشه . لویشه . لبیش . لواشه . رجوع به لبیش و لبیشه شود.
-
لباشه
لغتنامه دهخدا
لباشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لباچه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشن . لویشه . لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان ).
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
لویش
لغتنامه دهخدا
لویش . [ ل َ وی ] (اِ) لویشه . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه . لویشن . حلقه ای باشد از ریسمان که بر سرچوبی نصب کنند و لب اسبان و خران بدنعل را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند. (برهان ).
-
لویشن
لغتنامه دهخدا
لویشن . [ ل َ وی ش َ ] (اِ) لویش . لبیشه . لویشه . لباشه . لواشه . لباچه . رجوع به هر یک از مدخل ها در ردیف خود شود : لطف او شد نشیمن صهباقهر او شد لویشن دریا.خاقانی (از جهانگیری ).
-
لباچه
لغتنامه دهخدا
لباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) حلقه ای از ریسمان که بر لب اسب و خر بدفعل نهند و پیچند. لباشه . لبیشه . لویشه . لبیشن . لواشه . لباشن . رجوع به هر یک از این مدخلها شود : لبش از هجو در لباچه کشم تا بخندند از او اولواالالباب .سوزنی .
-
لباشن
لغتنامه دهخدا
لباشن . [ ل َ ش َ ] (اِ) حلقه ٔ ریسمانی باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسبان و خران بدفعل را در آن ریسمان نهاده تاب دهند تا عاجز شوند و حرکات ناپسند نکنند. (برهان ). لویشه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه .
-
ایجه
لغتنامه دهخدا
ایجه . [ ج َ / ج ِ ] (پسوند) ایچه . ایزه . ایژه .ایشه . در کلماتی مثل : بزیچه ، منیجه ، دریچه ، لبیشه ، لویشه علامت تصغیر است و گاه علامت تأنیث : نیزه . نیجه . پاکیزه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ایزه شود.
-
ناخنه برداشتن
لغتنامه دهخدا
ناخنه برداشتن . [ خ ُ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بریدن ناخنه ٔ چشم : یکیت روی ببینم چنانکه خرسی رابگاه ناخنه برداشتن لویشه کنی . ؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ص 479).هر چه در چشم عمر ناخنه بودناخن قهر تو عیان برداشت .مجیر بیلقانی .