کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
St. Luke
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سنت لوک
-
Gospel According to Luke
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجیل به گفته لوک
-
Jean Luc Godard
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژان لوک گدار
-
اشتر
واژگان مترادف و متضاد
ابل، جمل، شتر، لوک، ناقه
-
ناسبی
لغتنامه دهخدا
ناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
-
اپیچه
لغتنامه دهخدا
اپیچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (اِ) لبلاب . پیچک . تربد. عشقه . حَلبلاب . فژغند. کشت برکشت . مهربانک . بویچه . لوک . عشق پیچان . شجره ٔ بارده .
-
سالوک وار
لغتنامه دهخدا
سالوک وار. [ لوک ] (ق مرکب ) همچون سالوک . دزدوار : سالوک وار زد بکمرْش اندرون از بهر حرب دامن پیراهنَش . ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 228).رجوع به سالوک شود.
-
خفته شکل
لغتنامه دهخدا
خفته شکل . [ خ ُ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) بشکل خفته درآمده . لمیده . درازکشیده . کنایه از بی ادب : لنگ لوک و خفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب .مولوی (مثنوی ).
-
شاهلوک
لغتنامه دهخدا
شاهلوک . (اِ مرکب ) شاه لوج . (دزی ج 1 ص 717). آلوی سفید. (از مفردات ابن بیطار ص 50).نوعی از آلوی بزرگ و زرد. (ناظم الاطباء). بعضی گویند نوع بد از آلو است . (یادداشت مؤلف ) : و آن که او را پوست نیست و میان آن بیرون باید انداختن چون زردآلو و ... و شا...
-
لقع
لغتنامه دهخدا
لقع. [ ل َ ] (ع مص ) انداختن چیزی را. یقال : لقعه بحصاة؛ ای رماه بها. (منتهی الارب ). انداختن . (زوزنی ). || انداختن شتر به لوک و جز آن . (تاج المصادر). || به چشم کردن کسی را. (منتهی الارب ). به چشم زدن . (زوزنی ). به چشم کردن . (تاج المصادر). || گزی...
-
بیدسگان
لغتنامه دهخدا
بیدسگان . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس است و 794 تن سکنه دارد. مزرعه ٔ جوان آباد، قدیرآباد، کم نظرخان لوک ، روده سفید، نیوچ ، بهروز، امیرآباد، در چال ، سرآب علی آباد، چشمه ٔ سیدهاشم و حسین آباد، جزء این ده است . (از فره...
-
چفته شکل
لغتنامه دهخدا
چفته شکل . [چ َ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کج و چوله . کج و معوج . آن کس که اندام و هیکلی ناراست و بیقواره و ناموزون دارد. چفته بالا و چفته پیکر. منحنی شکل : لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او میغیژ و او را میطلب . مولوی .رجوع به چفته و چفته ب...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ ] (اِ) لُکّه . نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن : لک رفتن ، لکه رفتن . رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است : شافی ز بهر... تو ترتیب داده ام خرطوم فیل و گردن بسراک و دست لک . پوربها. || (ص )...
-
چوک زدن
لغتنامه دهخدا
چوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه ما فیه ).پیش باز آمدند و چوک زدندچوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج ).برانم از عقب کوچ کرده ٔ خود ل...
-
چوک
لغتنامه دهخدا
چوک . (اِ) آلت تناسل . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نره . مردی . آلت تناسل . (یادداشت مؤلف ). آلت تناسل مرد. نره . (فرهنگ فارسی معین ). در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی...