کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوزیوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
rhomboid
لوزیوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی در گیاهان به شکل چهارضلعی با چرخش 45 درجه
-
واژههای مشابه
-
لوزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عربی. فارسی] lo[w]zi ۱. به شکل بادام؛ بادامی.۲. (اسم) (ریاضی) شکلی که اضلاع روبروی آن موازی، دو زاویۀ حاده و دو زاویۀ منفرجه دارد.۳. [قدیمی] = لوزینه
-
لوزی
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند.
-
لوزی
لغتنامه دهخدا
لوزی . (اِخ ) نام کرسی کانتون نیورِ از ولایت شاتوشینون به فرانسه . دارای راه آهن و 2724 تن سکنه .
-
لوزی
لغتنامه دهخدا
لوزی . [ ل َ / لُو ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به لوز. بادامی . به شکل لوز. به صورت بادام . وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه ٔ لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است . معین یا مربع معین (شکلی از اشکال مر...
-
لوزی
لغتنامه دهخدا
لوزی . [ ل َ / لُو زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لوزیّه که محلتی است به بغداد. (سمعانی ).
-
لوزی
دیکشنری فارسی به عربی
ماس , معين
-
وار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سان، شبه، گون، وش ۲. گز، یارد ۳. عادت ۴. آیین، راه، رسم، روش ۵. دوره، موسم، نوبت
-
وأر
لغتنامه دهخدا
وأر. [ وَءْرْ ] (ع مص ) ترسانیدن . || در بدی افکندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آتشکده ساختن جهت آتش . (منتهی الارب ).
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) : فرخ آنکس که وار خود بشناخت کار خود را به وار خود پرداخت .جامی (از جهانگیری ). || طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره : وار آذر گذشت و شعله ٔ آن شعله ٔ لاله را زمان آمد....
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) نهری است سیلابی در فرانسه که از نواحی آلپ ماریتیم سرچشمه میگیرد و پوزه تنیه را آبیاری میکند و به مدیترانه میریزد و 135 هزار گز طول دارد.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) دهکده ای است از دهستان خرورق واقع در بخش حومه ٔ شهرستان خوی و در 14 هزارگزی خوی و 7 هزارگزی جاده شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . در دامنه ٔ کوه واقع و منطقه ای معتدل است و 955 تن سکنه دارد. آب آن از رود الند تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون ...
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) ناحیه ای است در جنوب فرانسه و از پروانس استان جنوبی فرانسه و چند ولایت و شهرستان تولون مرکب است و 413000 تن سکنه دارد.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...