کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوح پاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوح پاک
لغتنامه دهخدا
لوح پاک .[ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از تخته ٔ ساده و بی نقش . (آنندراج ). لوح ساده : عالمی از راست گوئی دشمن ما گشته اندما چه میکردیم چون آئینه لوح پاک را. صائب .و رجوع به لَوح شود.
-
واژههای مشابه
-
لَوْحٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن صفحهاي که براي نوشتن تهيه شده ( از اين جهت آن را لوح ميخوانند که آن نوشته را ظاهر ميسازد ، مانند لاح ، يلوح که به معناي ظاهر شدن است ، مثلا ميگويند : لاح البرق يعني برق ظاهر گرديد . )
-
votive tablet, pinax
لوح نذری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نوعی شیء نذری بهصورت لوحی از چوب یا گل پخته یا سنگ یا مفرغ که به روشهای مختلف بر روی آن نقش میانداختند و در پرستشگاه یا گورخانه نصب میکردند
-
ساده لوح
فرهنگ واژههای سره
ساده نگر، ساده اندیش
-
هفت لوح
لغتنامه دهخدا
هفت لوح . [ هََ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) هفت زمین . هفت طبقه ٔ خاک : نقش این هفت لوح چارسرشت زابتدا جز یکی قلم ننبشت .نظامی .
-
هم لوح
لغتنامه دهخدا
هم لوح . [ هََ ل َ / لُو ] (ص مرکب ) دو کودک که لوح مکتب دارند و کنار هم نشینند : با آن پسران خردپیوندهم لوح نشسته و خری چند...نظامی .
-
slate
سنگ لوح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ دگرگونی ریزدانه و متراکم که میتوان آن را بهصورت تختهسنگ یا صفحههای نازک برید
-
ساده لوح
فرهنگ فارسی معین
( ~ . لَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - با - خلوص . 2 - ساده دل . 3 - ابله .
-
لوح ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
( ~ خا دِ) [ ع - فا. ] (اِمف .) درس نخوانده .
-
ساده لوح
لغتنامه دهخدا
ساده لوح . [ دَ / دِل َ / لُو ] (ص مرکب ) کنایه از مرد خفیف العقل . (بهارعجم ) (آنندراج ). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات ). ساده دل : ساده مرد. || سلیم . سلیم القلب . پاکدل . صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله . که گربز نیست .
-
لوح پا
لغتنامه دهخدا
لوح پا. [ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پاافشار و آن دو تخته ٔ کوچک باشد که بافندگان و جولاهگان چون پای راست بر یکی افشارند نیمی از رشته ها پایین رود و چون پای چپ را بر دیگری افشارند نیم دیگر. (برهان ) : به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکر...
-
لوح تربت
لغتنامه دهخدا
لوح تربت . [ ل َ / لُو ح ِ ت ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته سنگ که آیات و ابیات و مانند آن بر آن کنده یا نوشته بر قبر نهند و گاهی همچنان ساده و بی نقش نهند. (آنندراج ) : فنا شدیم ندیدیم خاطر جمعی ز سنگ تفرقه کردند لوح تربت ما. ملا قاسم مشهدی ....
-
لوح تعلیم
لغتنامه دهخدا
لوح تعلیم . [ ل َ / لُو ح ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته ٔ تعلیم . (آنندراج ) : ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم کشیده جوی آبش جدول از سیم . جامی .تا نیابم در سخن میدان نمی آیم به حرف همچو طوطی لوح تعلیم است همواری مرا. صائب .و رجوع به لَوح شود.
-
لوح خاموشی
لغتنامه دهخدا
لوح خاموشی . [ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی خاموشی است و لوح را استعاره کرده اند. (برهان ).