کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لوح
/lo[w]h/
معنی
۱. هر چیز پهن، مانندِ سنگ، چوب، استخوان، یا فلز.
۲. [قدیمی] قطعهای پهن که در مکتبخانهها بر آن مینوشتند.
۳. [قدیمی] تختۀ کشتی.
〈 لوح محفوظ:
۱. در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است.
۲. (فلسفه) عقل فعال؛ عقل اول؛ نفس کلی.
۳. (تصوف) از مراتب نورالهی که در مرتبهای از خلق و آفرینش متجلی است.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
سلم
دیکشنری
plaque, table, tablet
-
جستوجوی دقیق
-
لوح
فرهنگ واژههای سره
سلم
-
لوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَوح، جمع: الواح] lo[w]h ۱. هر چیز پهن، مانندِ سنگ، چوب، استخوان، یا فلز.۲. [قدیمی] قطعهای پهن که در مکتبخانهها بر آن مینوشتند.۳. [قدیمی] تختۀ کشتی.〈 لوح محفوظ:۱. در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آین...
-
لوح
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه پهن باشد. 2 - تختة چوب و جز آن . ج . الواح .
-
لوح
لغتنامه دهخدا
لوح . (ع مص ) تشنه شدن . لَوح . رجوع به لَوح شود.
-
لوح
لغتنامه دهخدا
لوح . [ ل َ ] (اِخ ) نام ناحیتی به سرقسطة. آن را وادی اللوح گویند. (از معجم البلدان ).
-
لوح
لغتنامه دهخدا
لوح . [ ل َ ] (ع اِ) هوای میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ). میان آسمان و زمین . (مهذب الاسماء). || نام آلتی از آلات ساعات . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). || پاتخته ٔ چوبی که جولاهه به انگشتان پا محکم میگیرد. (غیاث ). || تخته . (بحر الجواهر) (ترجمان الق...
-
لوح
لغتنامه دهخدا
لوح . [ ل َ ] (ع مص ) لُوح . لُواح . لووح . لوحان . تشنه شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). تاویدن . (تاج المصادر). تابیدن . (دهار) (زوزنی ). || برگردانیدن گونه ٔ کسی را سفر یا تشنگی . (منتهی...
-
لوح
دیکشنری عربی به فارسی
توفال , توفال کوبي کردن , اهن نبشي , تخته سنگ , لوح سنگ , ورقه سنگ , تورق , سنگ متورق , سنگ لوح , ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته) , فهرست نامزدهاي انتخاباتي , با لوح سنگ پوشاندن , واقعه اي را ثبت کردن , تعيين کردن , مقدر کردن
-
لوح
دیکشنری فارسی به عربی
قرص
-
واژههای مشابه
-
لَوْحٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن صفحهاي که براي نوشتن تهيه شده ( از اين جهت آن را لوح ميخوانند که آن نوشته را ظاهر ميسازد ، مانند لاح ، يلوح که به معناي ظاهر شدن است ، مثلا ميگويند : لاح البرق يعني برق ظاهر گرديد . )
-
votive tablet, pinax
لوح نذری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نوعی شیء نذری بهصورت لوحی از چوب یا گل پخته یا سنگ یا مفرغ که به روشهای مختلف بر روی آن نقش میانداختند و در پرستشگاه یا گورخانه نصب میکردند
-
ساده لوح
فرهنگ واژههای سره
ساده نگر، ساده اندیش
-
هفت لوح
لغتنامه دهخدا
هفت لوح . [ هََ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) هفت زمین . هفت طبقه ٔ خاک : نقش این هفت لوح چارسرشت زابتدا جز یکی قلم ننبشت .نظامی .
-
هم لوح
لغتنامه دهخدا
هم لوح . [ هََ ل َ / لُو ] (ص مرکب ) دو کودک که لوح مکتب دارند و کنار هم نشینند : با آن پسران خردپیوندهم لوح نشسته و خری چند...نظامی .