کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
له شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
له شدن
معنی
(لِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - مضمحل گشتن . 2 - حسرت خوردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
crush, smash, squash
-
جستوجوی دقیق
-
له شدن
فرهنگ فارسی معین
(لِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - مضمحل گشتن . 2 - حسرت خوردن .
-
له شدن
لغتنامه دهخدا
له شدن . [ ل ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لهیدن . متلاشی شدن چنانکه آلوئی در زیر پای .
-
له شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ازدحام
-
له شدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beteli طاری: leh vâboy(mun) طامه ای: telniyâɂan طرقی: telniyâymun کشه ای: leh beboymun نطنزی: leh baboyan
-
واژههای مشابه
-
لَهُ
فرهنگ واژگان قرآن
براي او - براي اوست - فقط براي اوست ( اگر ابتداي جمله بيايد)
-
له له
لغتنامه دهخدا
له له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
-
له له زدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ لَ. زَ دَ) [ ازع . ] (عا.) 1 - بر اثر تشنگی مفرط زبان را پیاپی و به سرعت از دهان بیرون آوردن . 2 - بسیار تشنه بودن . 3 - زبان بیرون آوردن سگ و نفس زدن وی با صدا و سرعت براثر تشنگی یا گرما. 4 - ملتهب بودن از شدت گرما.
-
له له زدن
لغتنامه دهخدا
له له زدن . [ ل َه ْ ل َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن ، چنانکه سگان . لُهاث . نفس پیاپی کشیدن با بیرون کردن زبان پیاپی ، چنانکه سگ از گرمای هوا یا پیمودن راه دور. بیرون کردن و درون بردن زبان پیاپی با دم زدن ، ...
-
له له زدن/کردن
لهجه و گویش تهرانی
طلب شدید،خیلی مایل بودن/ تشنه بودن
-
غفراﷲ له
لغتنامه دهخدا
غفراﷲ له . [ غ َ ف َ رَل ْ لا هَُ ل َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یعنی خدای گناه او را ببخشد. این جمله را در مقام دعا درباره ٔ غایب به کار برند.
-
له الحمد
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] laholhamd سپاس خدای را.
-
محکوم له
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) mahkumonlah کسی که حکم به نفع او صادر شده؛ دادبرده.
-
معظم له
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ ظَ مُ لَّ) [ ع . ] (ص مر.)مورد تعظیم ، بزرگ داشته .
-
قبحاً له
لغتنامه دهخدا
قبحاً له . [ ق ُ / ق َ حَن ْ ل َ ] (ع جمله ٔاسمیه ٔ نفرینی ) جمله ٔاسمی در مقام نفرین به کار رود؛ زشتی باد بر او. (منتهی الارب ). گویند: قبحاً له و شقحاً له و این از اتباع است و هر دو به یک معنی آید. (از منتهی الارب ).