کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لهذا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لهذا
/lehāzā/
معنی
برای این؛ از این جهت؛ از این رو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لهذا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [عربی] lehāzā برای این؛ از این جهت؛ از این رو.
-
لهذا
فرهنگ فارسی معین
(لِ ها) [ ع . ] (ق .) از این جهت ، از این رو.
-
لهذا
لغتنامه دهخدا
لهذا. [ ل ِ ها ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + هذا) برای این . از این رو. از این روی . بدین جهت . از این جهت . بدین سبب . بدین علت . لذلک . ازایرا.
-
جستوجو در متن
-
فروغیون
لغتنامه دهخدا
فروغیون . [ ] (اِ) سنگی است که صباغان بلاد فروغیا، که افریقیه باشد، مستعمل دارند و لهذا مسمی به یونانی بفرغیوس گشته . (!) (فهرست مخزن الادویه ).
-
لذلک
لغتنامه دهخدا
لذلک . [ ل ِ ذا ل ِ ] (ع ق مرکب ) (از: «ل » به معنی برای + «ذلک » به معنی این ) برای این . لهذا. از اینرو .
-
اسپرایین
لغتنامه دهخدا
اسپرایین . [ اِ پ َ ] (اِخ ) اسفرائین . شهری است مشهور در خراسان و چون رسم و عادت مردم آنجاچنان بودی که پیوسته با سپر می بوده اند لهذا به این نام موسوم شده است . (برهان ). رجوع به اسفراین شود.
-
دبرة
لغتنامه دهخدا
دبرة. [ دِ رَ ] (ع اِ) نقیض قبله . (منتهی الارب ). مقابل قبله . گویند: ما له قبلة و لادبرة؛ یعنی راه نیافت برای کار خود. و لیس لهذا الامر قبله و لا دبرة؛ یعنی کار بی پشت و روئی است . (منتهی الارب ).
-
علی هذا
لغتنامه دهخدا
علی هذا. [ ع َلا ها ] (ع ق مرکب ) مرکب از: «علی » (بر) + «هذا» (این ) عربی ، که در فارسی به جای قید ترتیب و تعلیل به کار رود. بنابراین . ازین رو. ازیرا. لاجرم . لهذا. لذا.
-
مأمود
لغتنامه دهخدا
مأمود. [ م َءْ ] (ع ص ) امد مأمود؛ غایت منتهی الیه . (منتهی الارب ). امد مأمود؛ منتهی الیه . (اقرب الموارد). لهذا الامر امد مأمود؛ این کار دارای انتهائی است که بدان منتهی می شود. (ناظم الاطباء).
-
مغضی
لغتنامه دهخدا
مغضی . [ م ُ ] (ع ص ) لیل مغض ؛ شب تاریک (لغة قلیلة). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فلان مغض لهذا الأمر؛ یعنی فلان نسبت به این کار کراهت دارد. (از اقرب الموارد).
-
اساطیل
لغتنامه دهخدا
اساطیل . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسطول ، بمعنی دسته ای از کشتی : و لهذا الملک [ الملک غلیام ] بمدینة مسینة المذکورة دارصنعة [ البحر ] تحتوی من الأساطیل علی ما لایحصی عدد مراکبه . (رحله ٔ ابن جبیر).
-
از این رو
لغتنامه دهخدا
از این رو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) از این جهت . از این سوی . از این طرف : کس از ما نبینند جیحون بخواب وز ایران نیایند از این روی آب . فردوسی .|| (حرف ربط مرکب ) لاجرم . لهذا. ازیرا.
-
اطلاق
لغتنامه دهخدا
اطلاق . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) منشرح شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطلاق نفس ؛ انشراح آن . (از متن اللغة). اطلاق مرد؛ انشراح آن ، گویند: ماتطلق نفسه لهذا الامر؛ ای ماتنشرح له . (از اقرب الموارد).
-
بالاق
لغتنامه دهخدا
بالاق . (اِخ ) (... غارتگر) و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها ...