کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگ لنگان راه رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لنگ دراز
لغتنامه دهخدا
لنگ دراز. [ ل ِ دِ ] (ص مرکب ) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.
-
لنگ درازی
لغتنامه دهخدا
لنگ درازی . [ ل ِ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی لنگ دراز.
-
لنگ سرکش
لغتنامه دهخدا
لنگ سرکش . [ ل ِ س َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) فنی از فنون کشتی و آن پای خود را به عضوی از اعضای حریف بند کردن و به زور کشیدن است . (غیاث ) : پا بکش ای صنم از بزم رنود و اوباش لنگ سرکش ز حریفان مخور و غالب باش .میرنجات (از آنندراج ).
-
لنگ کمر
لغتنامه دهخدا
لنگ کمر. [ ل ِ ک َ م َ ] (اِ مرکب ) نام فنی از فنون کشتی که پای خود را در پای حریف بند کردن و زور بر کمرش آوردن است تا بر زمین افتد و با لفظ خوردن به معنی رسیدن زور و صدمه بر کمر و با لفظ زدن به معنی رسانیدن مستعمل است . (آنندراج ) : همه افتاده ٔ اطو...
-
تیمور لنگ
لغتنامه دهخدا
تیمور لنگ . [ت َ / ت ِ رِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به تیمور (امیر) شود.
-
نیم لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nimlang ۱. ظرفی که کمان را در آن میگذارند؛ قربان؛ ترکش؛ تیردان.
-
سیخ لِنْگ
لهجه و گویش گنابادی
sikhleng در گویش گنابادی یعنی لاغر اندام ، استخوانی ، قد بلند لاغر
-
لنگ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عرقوب , کسيح
-
لنگ شدن
دیکشنری فارسی به عربی
قماش السحيف , موسس
-
لِنگ ، لنگه
لهجه و گویش تهرانی
یک تا از بار،عدل بار،یک طرف در ،یکی ازکفشها
-
لُنگ انداختن
لهجه و گویش تهرانی
تسلیم شدن
-
لِنگ کردن
لهجه و گویش تهرانی
پا را دور پای حریف پیچیدن
-
لُنگ کشی
لهجه و گویش تهرانی
تمیز کردن با لنگ
-
لنگگیری
لهجه و گویش تهرانی
تاب گیری چرخ
-
لِنگ / لنگایى
لهجه و گویش بختیاری
leng/lengâi 1. پا؛ 2. نیمى از زمینى که یک جفت گاو آن را شخم زند؛ 3. فرد از زوج.