کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگی لنگ زدن لنگیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لِنگی
لهجه و گویش تهرانی
تکی ،درب یک لنگه
-
حسن لنگی
لغتنامه دهخدا
حسن لنگی . [ ح َ س َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس 72هزارگزی شمال خاوری بندرعباس سر راه فرعی بندرعباس - میناب . جلگه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 804 تن .زبان ، فارسی . آب آن از رودخانه . محصول آنجا خرما، غلات . شغل اهالی زراع...
-
نران حسن لنگی
لغتنامه دهخدا
نران حسن لنگی . [ ن َ ح َ س َل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
حسن لنگی دره
لغتنامه دهخدا
حسن لنگی دره . [ ح َ س َ ل َ دَ رِ ] (اِخ ) در سه فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق شمیل است . و ظاهراً همان ماده ٔ بعد باشد.
-
واژههای همآوا
-
لنگی، لنگ زدن، لنگیدن
لهجه و گویش تهرانی
تاب داشتن چرخ
-
جستوجو در متن
-
لَنگ،لنگیدن،لنگ زدن
لهجه و گویش تهرانی
شَل،شَلیدن
-
limps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لمس کردن، لنگی، لنگ، لنگیدن، شلیدن، خمیدن
-
عرج
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لنگ شدن ، لنگیدن . 2 - (مص .) لنگی .
-
limp
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لمس کردن، لنگی، لنگ، لنگیدن، شلیدن، خمیدن، شل، اهسته رو، نرم، قابل انحناء
-
لنگ زدن
لغتنامه دهخدا
لنگ زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن در عمل یا کار یا سخن (؟) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما گاهی لنگی میزد و لاابالی میگردید. (مزارات کرمان ص 192).
-
لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) langidan لنگانلنگان راه رفتن؛ راه رفتن لنگ: ◻︎ بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹).
-
عرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] لنگ شدن؛ لنگیدن؛ لنگی. 'araj
-
hobbled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشروب خوردن، داد و بیداد کردن، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، خمیدن، دست و پای کسی را بستن